-
«...»
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1382 15:49
اشکهایم گواهند خونم فریاد و ناله ام اما سکوت و تردیدم نابود که در غلظتِ شب, چنگ به زندانِ تنگِ آسمان خواهم زد خدایا به من بگو چرا شکاکانِ بی باور هنوز شهر هشتم را ندیده اند شهری که در ماتمِ هجران, به داغستانهایش آلاله های اندوه می رویند.... خدایا خدایا به من بگو چرا گواهِ اشکهای من دگر ابرهای پریشان را برای تمامی...
-
« زخم »
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 07:43
از دیار حادثه می آیم از عمق مکافات جائی که در گنبد آسمانش ـ شب هنگام ـ ستاره ی سرخ می جوشد و بر گونه ی عاشقان بی تاب اش دلَمِه های خون نقش بسته است ازدیار حادثه می آیم از تنگنای رنج وز زمینی که قلبِ سختِ عاصیانش نرم از محنتِ دلباختگانش نمی گردد و ناله های سردارانِ سربه دار زرینِ افق را به گاه نیم روز به خون می نشاند □...
-
« غریبانه »
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 15:32
خواهید فهمید ز یاد توانم برد مرور ازدحام مستور تنهائی تان را که ننگ پرسه میان جدارهای رنگین دنیای شما دامان مرا لکه دار کرد هنوز مرا نمی شناسید؟ « من » سیاهپوشِ سپید مویِ هجرانم چله نشینِ تاریکِ شبهای بی فردا کسی که دریافت « حقیقت » جائی آنسوتر ز سرزمین دور دست میان حبابی زلال پرپر می زند ز ازل؛ خواهید دید می دَرَم زِ...
-
عاشقانه
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 23:10
«من» شبیه هیچکسی نمی نویسم. شعرهای هیچکسی را هم نشخوار نمی کنم. راستی یادم نبود ! من از نشخوار کردن متنفرم! اما شمردن را هم دوست دارم هم نه! مثل آن وقتها که نیستی و می گوئی : « تا دو که بشماری این دو روز می گذره » چقدر دوست ندارم این شمردن را! یا مثل وقتهائی که می گویم: « کجائی پس؟» می خندی چه قشنگ! و می گوئی : «...
-
رهائی
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 12:45
تمام «آبی»ها سرابند تمام «سبز»ها مرداب - فرومیکشندت به میان خویش- بادهای خشم تو را نمی رانند که ارادهی مرگ زپهنهی دریاهای خاکستری سالهاست گذر کرده بی آواز و خاموش - کاش مرا شنیده بودی- تمام «سرخ»ها عشقند تمام «سیاه»ها حصار برده در بندِحصارِ سرخ خواهی ماند سرزمین پنهان رویائی را کناره ای نیست پیدا و آشکار سفر بود...
-
داستانک
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 13:36
هوای توی اتاق گرم بود بیرون از پنجره را که نگاه می کرد باورش نمی شد آن هوای صاف و آسمان بی ابر پشتش حادثه ای ...هجوم بارانی... داشته باشد هیچ وقت باور نمی کرد...هیچ چیز را باور نمی کرد بغض ته گلویش بود ...شاید از غصه دار بودن نگاه دخترک ....شاید هم از هیجان بود....آرام آرام بین خودش و دخترک فاصله می انداخت... کمتر از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 12:10
دیگر زبانم نمی چرخد انگار که « ماهتابِ من » خطابت کنم اما.... هنوز نگاه سیاهت جانم را می کاود حریر گم رنگ خاطرات چشمانم را تار می کند بلندی قامتت می لرزید شاید هم اشکهای من است که به خطا می اندازدم! گفتم ات که روزهای خوش چقدر دیر آمدند و چه زود ازپی هم سپری می شوند چه سخت...چه سخت ماهتاب جان چه سخت است توی یک سرزمین...
-
سوگند اثیری
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 13:42
به استقامتِ کلامِ مقدست سوگند که رهائی را - مــــن - کشیده ام به بند به شعله هایِ شرر بارِ آستانِ چشمانت چراغ نیم سوز جوانی را چه منور ! افروخته ام... گذاشته ام .....گذشته ام و نگشته ام مغلوب - مــــن - بَر بهتِ لحظه های شده بر بادِ هم آغوشی با هُرمِ تنت چه ندیده ای که خود رها کرده ام رها در اوج کامجوئی های شبانه ام...
-
مرگ پیرزن و هیبت مرگ من
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 21:13
تعطیلات تمام شده بود. و هیچ چیز کسل کننده تر از مراسم خاک سپاری پیرزنی ریز نقش و فرتوت نبود که خیلی دیر یادش افتاده بود که باید لباسهایش را اینجا جا بگذارد .... ساعتها را می شمردم تمام نمی شدند از میان گورها می گذشتم... بعضا ژرف... گاها نه خیلی گشاد! مژگان با خوفی که پشت چادرسیاهش می خواست پنهان کند سری تکان داد وگفت:...
-
جسور.
جمعه 21 آذرماه سال 1382 18:03
می لرزیدم.... ایستاده بودم اما باورم نمیکردی خواندم گفتم... تنت را می لرزانم.... قاتل آفتابم بخوان: بگو بر خاکستریان بارگاه کوچک ات که منم قاتل خورشید بگو بر آنان که تابیده بارها بر ایشان نورسیاه تاریکی که دیرگاه بر آمدن است ماه را امشب و خورشید فردا هم مجال رسوائی تاریک نشینان را نخواهد داشت بگو منم فرزند سیمین شبهای...
-
شکسته
جمعه 14 آذرماه سال 1382 15:31
بی تاب انتظار فردا را می کشیدم فردا و فرداهای دیگر هم شاید که بیشتر تماشایت کنم... بیشتر چشم کم بیاورم... بیشتر عاشقت باشم.... عاشق ترت شوم.... چه سود فردا نمی آید من هستم... تو هستی... این روزهای بارانی و زیبا هم... این هوای ابری... که حالت را خراب می کند.... این ابرهای خاکستری ....که گفته بودم برایت از کجا آمده اند...
-
خواب
جمعه 7 آذرماه سال 1382 19:51
نگاهم می کنی.... چشمانت چه برقی دارد دلم فرو می ریزد نه دل دارم که چشم بردارم از رخسارت نه تاب آنکه نگاه دوزم به آتش باران چشمانت آخ...چشمانت... چشمانت... که خاکستر می کند.....که آتش می زنند... می دانی.... می خندی... زیر لب حرف می زنم... مثل همیشه... چیزی می گوئی. اضطراب چشمهایم دلت ا می سوزاند می گوئی تو همیشه از یک...
-
برای همه ی زنانی که سکوت می کنند وای اگر خشمشان یک روز.....
شنبه 1 آذرماه سال 1382 01:19
پاکش کردم... آنها که خوانده بودند فهمیدند چی را حذف کردم پاکش کردم چون هنوز از پا نیفتاده ام آقای مهاجر می گوید : آسیا باش... درشت بگیر و نرم پس بده.... آقای مهاجر مرا نمی شناسد!... خب حق هم دارد از من بعید می داند این حرفها را از من که...... پاکش کردم! چون من آسیا هم اگر نباشم مادیانم سرکش.... من مانا هستم مانا می...
-
عاشقانه
جمعه 23 آبانماه سال 1382 18:12
پائیز است من بیست و هفت ساله شدم در آستانه ی باور مهربانی های تو..... خیرگی های من .... به پشت سر نگاه می کنم ... جاده ای بود با تو بودن... در کنار تو پا به پا آمدن قدم زدن.... دویدن...دویدن..... از خنده های تو ضعف کردن... از اشکهای نادرت شگفت زده شدن.... قصه ایست در حصار با تو ماندن.... من سکوت کرده بودم سالها و...
-
باور مهر معشوق
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 21:31
سالها بود که بر پنجره ی عاطفه ام گل یخ می روئید پیش از اینها گل گلدان به سرابی خوش بود سالها بود که در دل هوس دیدارش سر به سر با ما بود روزی اما آمد.... روز تابستانی..... و پسَش ژرفی و سرخیِ تن پائیزان روزی اما انگار لاله ای شعله کشید و زمستانی چند دل سرمازده آتشکده شد آخ... آتشکده شد .................
-
تقدیم به آرین و تنهائی هایش
شنبه 3 آبانماه سال 1382 13:33
کاش من هم مهربان بودم... کاش صبرم اندازه ی تو بود کاش اشکهایم می ایستاد.... کلامم مثل صدای تو گرم نیست می دانم اما می دانم.... رفتن حادثه است... می دانم ..... کاش می دانستی که می فهمم ..... کاش باور می کردی که حادثه ی رفتن را می دانم .... حادثه ای که ماندگار می شود.... ترسای عاشق من از خویشی خود و غربت تو مبهوتم.......
-
سلام
جمعه 25 مهرماه سال 1382 11:59
سلام. حالم خوب است منم تبریز است ابر است ..... خنک است.... سفر است.... اشتیاق هست...شادمانی هم .... اما دلتنگی ..... نه از آن دست دلتنگی های تیره و تار عاشقی هست ..... سلام. حالم خوب است..... آماس درد مرا نمی درد ... مهربانی های تازه ات نمی گذارد مهربانم دلم برایت تنگ است برای چشمانت زود بر می گردم.... اگر محبت فزون...
-
ناگوار...ناگوار....
شنبه 19 مهرماه سال 1382 09:38
غریبی در غباری خسته بی برگ و بار... وا مانده در کوره ی راهی بی کوله بار... در انتظار بهار سرودی به صراحت بر لب و درنده آماسِ درد به رخساره ای خالی از طراوت که بی امانِ سیلاب را شسته از شیارِ گونه های سرد و ناگهان عشق پر خطر گذر کرد ز مرزهای سبز وبی خبر آن مست... مدهوش...پر شرر سر کشید ز باده های سرخ پیاله ای گرمِ هر...
-
برای دلبری / از عاشقی رسوا
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1382 11:56
چشمان من می سوزد دلم هم .... برای چشمان کسی برای دلی ... حرفی.... زخمی از پی اندوهی... شاید چشمان من می سوزد برای مینائی ترین لعاب عالم که خرد می شود.... در بی تفاوتی ِ خیالی مسکوت پرسه های بی فرجام مرا ندیده ای که مرا به صبر می خوانی ؟ پرسه هائی در فراموشی...خاموشی... شناور در دل دره های ژرف به سان مهی غلیظ تر از...
-
آفرینش یک خدا
شنبه 5 مهرماه سال 1382 09:30
شب در خواب می طپید و پاورچین جیرجیرک هم نمی آشفت دل سیاهش را در ژرفنای تاریکی شعله ای از چراغی غریب می افروخت و اکناف خود را روشن می نمود هنگامه ی درخشش شد ماه برآمد و ناگاه کوران برای تماشا بیرون آمدند با همهمه ای پلشت و بسان سگان جهنمی زوزه هایشان خواب شب را بر آشفت دیدم سیمای برافروخته ی مردی بزرگ راکه سایه سار...
-
خواب زده ی عصری بی آفتاب ( برای دلیر )
جمعه 28 شهریورماه سال 1382 18:43
خواب دیده ام باز انگار خواب تبریز را و خواب دلیر را دلیری که دیگر نمی دانم زنده است یا مرده طولانی نگشاتن های مرا می بخشید شما که می آئید و می خوانید امروز از آن روزها بود... از آن عصرهای جمعه ایست که بوی تبریز می آید باز و هجوم خاطره انگیزی خفه ام می کند دلیر نکند می خواهی بگوئی من همه را خواب دیده ام؟ نکند می خواهی...
-
قصه ی دریا
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 08:27
در جریان تند آب رودی خروشان افتادم و گذارم افتاد به محبس پر تنش دریا می نواخت ام شلاق امواجش و سوده ی عشقی غریبم می کرد گاه گرداب..... ساحل بی گاه عاقبتش اما تبلور رنگین عشق ات ای متلاطم و ای آرام ادراک دلدادگی ام بخشید و طعم تلخ دیوانگی چشاندم ********************************* پریشانی ای ابتدای آغاز نکند گم کنم سکوت...
-
بیست و چهارمین عاشقانه
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1382 10:13
و افتادم در حصار فیروزه ی دستانت و رنگ باخت حقه ی مینا در ستیز تو با خویشتنت و حریفی اکنون باخته ی نرد عشق گرم من وه ! چه رضا مندی که عاقبت بسان قماربازان با خود همیشه در ستیزی. ************************************* همه اش از تو حج خریده ام از هرم پر از نبض دستهای تو نور فروخته ام به کاسه ی آتشین پر شرر چشمهای تو آتش...
-
اول روز
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1382 09:20
دیدگان را به بوسه فرشتگان که می گشائی هر صبح تیغ مژگان بلندت مباد که زخم کنند لبان پر هوسشان که خاصیت تو گهگاه اینست ای نرمین تر از شکوفه ی سیب و شیرین تر از عسل ************************ اولین عاشقانه تب در تنهائی با تو چه گرم است و با تو در تنهائی چه رویاست.....
-
محال ۲
شنبه 1 شهریورماه سال 1382 08:05
می رسد روزی فرا هجوم شعرهای من غرقه ات می کنند ای اکسیژن حیات ********************************************* دَمِ تب نشسته ام در سوگ سکوت و تنهائی در گریه ی شمع می پیماید تن نیم سوخته ام تب می رقصم پروانه وار بر آتش گداخته ی شور چشم تو می پیچد اما بدنم گاه بسان افعی بلعیده طعمه که هضمش کند ــ دریغ پیجشهای تب در من...
-
غرقه در اشک
یکشنبه 26 مردادماه سال 1382 14:01
می سوزد دستانت از لهیب تند خیالبافی لحظه های من می بارد چشمانت بر کویر پر ترک گامهای من می رقصد نگاهت از ترانه و همهمه ی طپشهای من می لرزد اندامت از نوای ازدحام طبل وار من می ترسد افکارت از هجوم بی هراس شعرهای من سرانجام می ماند پاهایت در زلال بی کران اشکهای من *******************************************************...
-
تردید باور
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1382 11:07
ماهتاب بی زوال حسن رویت رنگ پریده ام می کند هر روز نحیف تر از لحظه ای پیشم بی تو قهر آلوده ی من تشنه تر از هر زمان همیشه ات را معنائی نیست لبان غنچه خجل گرت همیشه تازه ترند .... نشسته ام در خیال تو چه ساده و خام خیال که ز مه رویت ماه تابی بتابدم..... ***************** در دیار سوسوزنان ستاره ای باران نمی بر شیار...
-
دل دل های عاشقانه
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1382 09:16
صدای نسیم وارت می آید زمزمه های پر عطشت...... بر چنبره ی افعی وار ذهنت من...اینک ایستاده ام قدمهایت کجایند؟ چشمان زلال تو چه را می بینند؟ کمان ابروانت در هم پیچ می خورد اما هنوز این منم ایستاده بر چنبره ی افعی وار ذهنت ******************************* دل ضعفه های دمادم دلباختگان سختی خارای دل معشوق را آیا موم تواند کرد؟
-
برای یک دیوانه نواز
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 16:53
رویاهای آسمانی دیروز میهمان بیداری های منند چشمانی که هیچ گمان نمی بردم چنین زود هنگام ببینمشان چشمانت به من لبخند می زنند و نمی دانم که آیا پرسشگرند یا هیچ برای پرسیدن ندارند و دستان من کم توانتر از همیشه که حتی اشک را نمی توانند زدود از تو چه می خواهند ای دیوانه نواز من
-
اولین شب بی خوابی
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 00:49
شبهای بیخوابی و عاشقانه سرودنهای بی زوال آغازیده اند هوسناکترین سیل نگاهم چگونه می دوید بر دهان تنگت و تمام جانم دوگوش که بشنوندت با تو تا دورترین دشت فراخ دنیا با تو تا آخر راه نوشداروی منی جان جهان دل من با تو تا خنده ی صبح با تو با بسته ترین چشم زمین با تو با دست و دلی لرزانتر با تو تا پر شدن از بود و نبود با تو تا...