سالها بود که بر پنجره ی عاطفه ام
گل یخ می روئید
پیش از اینها گل گلدان به سرابی خوش بود
سالها بود که در دل هوس دیدارش
سر به سر با ما بود
روزی اما آمد....
روز تابستانی.....
و پسَش
ژرفی و سرخیِ تن پائیزان
روزی اما انگار
لاله ای شعله کشید
و زمستانی چند
دل سرمازده آتشکده شد
آخ... آتشکده شد
.................
این یکی وزنش خیلی عالی بود...آخ عالی بود
گریز و باز هم گریز .. این بود اندیشه من از هوایی تاریک در خلوت مخمور اندیشه ام .. تا که تو امدی .. و من از هبوط خویش دلشادم... مهر افزون..خوش زی..
مطلبی را که برایم نوشته بودی خواندم. ۱۰ بار خواندم. خواهرم. گلم . دوستت دارم. کلمه کم آورده ام. در بد تریت لحظه ها خواندمش و آرامم کردی...
سلام.خوبی مانا...........باز عشق می بینم در لغاتت.
باز بوی خوش طراوت ژیچیده در این خانه............
راستی بیا این بار یه نظر به این شعر بده........
این قدر با ما بد تا نکن دیگه..........اهن.........
همیشه خانه قلبت میزبان عشق باشد و عشق همیشه مهمان ان.تو که شادی آوری در این عصر بی محبت.........
مبارک است؟......................................................
دیدار مبارک
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی...مانا...یادی نمی کنید بانو!؟
سلام مانا جون. کاشکی وقتی میومد دل سرمازده آتشکده می شد ! اگه یخ زده شد چی ؟! همون بهتر که نیاد و گل گلدون با همون سراب خوش باشه !
مانایی :(
مانایی....
هر روز سخت تر می شه...
:(
مانایی زنگ بزنم چی بگم :(؟...
مانایی من قوی باش ...
اه
لعنت به من
حرف زدن هم بلد نیستم...
مانا یی مشتتو محکم کن...
ببر بالا
انگار به هدفی نامعلوم مشت می زنی...
حالا همین طور نگه دار
.
.
.
آآآآآ! این تیپی دوستت دارم! :)
دل سرمازده اتشکده شد ... همه جا را سوزاند ... همه جا را سوزاند ...
سلام مانا عزیز...خوبی آبجی...راستی آره زده به سرم می خوام حرف بزنم ...نوشته این دفعه کوتاه بود و زیبا...راستی مرسی از اینکه لینک منو گذاشتی....فدات شم فرامرز
سر نمیزنی؟
اگه من هنوز لولوی تو ام ..از من بشنو گه:..مشکی رنگ عشقه...
از طعم این آتش بگو!
شاد باشی.
مانا!!! دوستت داریم ها!!! کجایی؟
ای بسا همه ما که به سرابی دل خوشیم ؛ شاید از پس این روزهای پاییزی اتشکده ای سر بکشد .
بلاخره سلطان یه سری هم به خونه تو زد
قشنگ می نویسی عزیز عاشقی اما عاشقی پایانه خوشی نداره
به گمانم که تورا به خواب دیدم ... با بالهایی رنگین و صدایی به گرمای خورشید تابستانی که مرا در بر گرفت و برد به آنجا که نمیدانم کجا بود ... صدای تو را شنیدم ... واضح تر از آنچه باید٬ و مرا نوازش کرد آن نیایش آسمانی که امروز کم دردتر از دیروزم ... که امروز عاشقانی را میشناسم که یقین دارم مرا نیز به کیش خویش روزی راه خواهند داد!!!! من کوچکتر از آنم اما جسارتِ عشق عاشقان را هیچ چیز مانع نیست ... هست؟؟؟ شعله ای زان آتشکده بر ما زده است !!! حال سوختن خوش است یا ساختن؟؟؟
سلااااااااااااااااااااااااام....خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
این قدر بی معرفت بودی؟!
مگه دله آدما چه قدره که بتونن دل بشکنن....بیا تا در دله آتشکده ات گل دل هدیه نشانم ..هر صبح
آتشکده شد !!!!!!!!! آتشکده زرتشت هم تو یکی از روزای خدا به چشمه اب بدل شد !!!!! اتشکده دل ما که سهله خدا میدونه به چی بدل میشه؟ چشمه !!!یا کوره سوزاندن دلهای عاشق!!!!!!!
به به میبینم که یه نفر هم اسمم پیدا شده که کلی وبلاگش خوبه هاااااااااا
وقتی فهمیدم اسمت ماناست کلی ذوق کردم آخه چون اسم کمیابیه هرجا اسم مانا میبینم ذوق میکنم
تو اولین فرصت لینکتو با اجازه میذارم میشه شمام بذاری لینک مارو؟
و من از پس این حادثه تلخ گریَم بر گل یخ که دگر ندارد جایی در پنجرهء دلم.......
نیستی مانایی ...
سلام . شعر قشنگی بود . موفق باشید .
کجایی ؟ کجایی ؟ بـــــــــــــا بــــــــــــــــــــــــــا جان ؟ کجایی ؟
به مانای عزیز.........
تو هم که مثل من گمشده ای............
نبودم ئ به تنها چیزی هم که فکر نکردم وب بود..........
حال که باز آمده ام می بینم که تنهایی حمله کرده بر در و دیوارش.......
راستی نگران حالت هستم........اوضاع آن سر کشیده که به درد انداخته بودت؟
حالت که خوب هست ؟ به من بگو..........بگو مانا......
منتظر شنیدن خبری از سویت.
سلام عزیزم. پیغامت رو دیدم. فقط می تونم بگم شوکه شدم. می شه بیشتر توضیح بدی ؟!
اینجا چه آتشی به پاست !
رفتی و زنده نگه داشته ام یاد تو را...
از خدا میطلبم زندگی شاد تو را
چقدر روان و بی تکلف مینویسید. غمتان که دل آدم را بدجوری به درد میاورد. اما از قلم زبیایتان لذت بردم. قوی باشید مانای عزیز.