پوست اندازی!


گیشا را قدم می زنم توی این هوای موذی...
پسرکی پکی عمیق می زند به سیگاری که لای انگشتهاش می لرزد...
یاد تو می افتم بچه شیر!...

.... پانصد تومن انتهای سی و یکم...
سوار تاکسی می شوم...
دستهای یخ کرده ام را می چپانم توی جیب ژاکتم...
به موزیکی که راننده گذاشته گوش می کنم...
یکهو بادم می رود که دیر وقت است....

پیاده می شوم
گیشا را قدم می زنم توی این هوای دلچسب
پسرکی  آهنگ استینگ را بریده بریده سوت می زند...
زیر لب زمزمه می کنم:

He deals cards as a meditation

And whose he plays never suspects

هه!
نمی دانم چرا اما
یاد تو می افتم بچه شیر!

آقا ! این دو تا کاهو رو حساب می کنین من برم؟
گیشا را رو به بالا قدم می زنم...
زمزمه می کنم :

If I told you that I loved you

You may be thinking something is wrong….

I’m not a man with to many faces.

The mask I wear is one


باد سرد می زند توی صورتم... بادکنک دخترکی را می دزدد و ...شاید دلش می سوزد برای چهره ی بهت زده ی ام و به من می دهدش....
...
بادکنک را می سپارم به دستهای سرخ از سرمای دخترک اخمو...
لبخند می زند به ام!..
چه ربطی دارد ؟
یاد تو می افتم بچه شیر....

کلید را توی قفل در می چرخانم...
یاد بارانی چرمی ام می افتم که چه بلائی آمد به سرش!
زیر لب می گویم :
به درک!.. یکی دیگه می خرم!... راضی نمی شوم اما به روی خودم هم نمی آورم....

تلفن زنگ می خورد....
هیچ ربطی ندارد اما
یاد تو می افنم بچه شیر!
پدر از اتاق کناری صدایم می زند....
دخترم ! آقای ... با شما کار دارن...
می خندم...
گوشی را بر می دارم از این طرف:
ـــــ سلام بچه شیر!
ـــــ‌ سلام جوجو خوبی؟....
.......... و داستانی که شروع شده است....
هی بچه شیر! حواست که هست... نه؟
....