خودکشی

 

قدمهایم را تند تر بر می دارم....

و آینه ها را می شکنم از پی گامهای سستم....

آرزوهایم را می برد باد

مثل گیسوان خواهرم  که همیشه دوست دارم میان عطرش غرق شوم.....

مثل سپیدی شقیقه هام ...

که با وسواس شانه شان می کنم اما باز می ریزند روی پیشانی ام....

خسته ام ...مثل شاپرک

که هی می پرد و می کوبد تن اش را به داغی حباب بی اکسیژن لامپ

....

دراز می کشم میان شمع های کوتاه و بلند

و دیگر دلم

حتی یک پک سیگار هم ....

نمی خواهد.....