«پس مانده ای از ماندن در التذاذ»



در «مان» منی هست

که بی «مان» می باید بمانَد

نمی مانَد اما

به «من»

می مانَند اش مَردُمان

 

های مَردُمان!

مُردَم تا مَردِ مانایَم را کشتم

 

مُردَم آآی!

به تن های مَردُمان بس که مَردَم را آویختم

 

های!

مُردَنم را مَرد می باید

که نمیرد

که مُرادِ مانایم را

به مُردارِ مُریدَم نمانَد؛

 

 


در «من» مانی هست

که بی «من» نمی ماند

و مردمانی در من انند

که بی «مانِ »من می مانند

اما

درمانِ مان شاید

در «مانِ» منی  جامانده

که

لذتِ حرمانِ مَردُمانِمان را

در همهمه ی درمانده ی «مَن» هامان

زائیده است ....