تمام «آبی»ها سرابند
تمام «سبز»ها مرداب
- فرومیکشندت به میان خویش-
بادهای خشم تو را نمی رانند
که ارادهی مرگ
زپهنهی دریاهای خاکستری
سالهاست گذر کرده
بی آواز و خاموش
- کاش مرا شنیده بودی-
تمام «سرخ»ها عشقند
تمام «سیاه»ها حصار
برده در بندِحصارِ سرخ خواهی ماند
سرزمین پنهان رویائی را
کناره ای نیست پیدا و آشکار
سفر بود این
که هرگز نیاسائی
- کاش چشمانم را دیده بودی-
تمام «سیاه»ها عشقند
تمام «سرخ»ها سراب
مرگ ز من گذشت و من ز حصار
اما...
سلام مانای عزیز، میبینی این منم! بابک! خیلی وقت بود به خونه قشنگت نیومده بودم، شرمنده چندوقتیست که دارم دنبال خیلی چیزا میگردم، یهوقت فکر نکردی که فراموشت کردم، هنوز هم مانا رو یادمِ، خیلی زیبا نوشتی، خیلی زیباتر مینویسی، سبز و پاینده باشی
پس هفت رنگ نشده هنوز
باید کامل بشه
:)
سلام مبارکککککک بالاخره این وبلاگ شما از پرده ی غیب در اومد .... خوشحالم و تبریک امیدوارم بیشتر از نوشته هاتون استفاده ببرم . شاد باشید
سلام . نگرانتم مانا ... نگران ... کجایی؟ چه شده؟ جواب تلفن را نمیدهی ، خانه نیستی یا نمیخواهی سر خودت را درد بیاوری از احوالپرسیهای یک دوست نه خیلی قدیمی ؟ نگرانتم مانا ... همین ...
سلام مانا جان . تو مرا با خود به قیاس نشسته ای ......تو بزرگی .......کو آنقدر بزرگ شوم که مثل تو بینم .کو آن دل بزرگ که روزی فکر می کردم دارم و امروز ............
مانا من دارم به خودم شک می کنم . آیا من هم می توانم .
راستی این کار جدید زیبایی خاصی داشت .گرمی کلامت از زیر این لغات و واژه ها دل سرد آدمی را در این سرمای مسخره زمستان امید می بخشد .
تو؟نه نه نه دیوانه تو عزیز کرده من نبوده ایی.بهترین بوده ایی.هستی.آبجی دوست داشتنی.اونقد که بلدی منو اذار بدی با این حرفات نوشته هات کامنتات.حالا میخوام یه گیر بهت بدم.گیر رفاقتی.تو عالم برادر خواهری میگم با خودم که این حق رو دارم.......حرف این خرچنگس...مانایی که میشناسم.با اون روح پاک و بزرگش....خیلی خوشحال شدم..فک میکردم خیلی بهتر میشی..مهربونتر دوس داشتنی تر بزرگ بزرگوارتر خوشگل تر.....خودتم میدونی که شدی اینجوری..اما داری با این مبارزه میکنی...میخوای خودتو خراب نشون بدی و ضعیف..که میدونم شک ندارم که نیستی....پس بالا غیرتن بیا فیلممون نکن.دستمون ننداز..میبینی که دل داریم .کوچیکه اما هست..اینجوری که مینویسی اذیت میشه تنگ میشه.حالت خوبه زیاد خیلی خوبه.بزن زیر اواز خودت خوب میدونی که قرص و این فیلما همه بچه بازیه الکیه.درمان اون محبتیه که داریش و من فکر میکنم که دریغش میکنی.جون ابجی خوف داری؟ میترسی ظرف محبتت خالی بشه؟تو که اینجوری نبودی.مگه اصلا من این حرفا رو از کی یاد گرفتم؟خره از تو..خودتو به اون راه نزن. شمشیرتو بگیر دستت بیا تو میدون.ما همه کم اورده ها رو دوزار مقاومت یاد بده اونجوری که بلدی.دستمونو بگیر بگو اگه مشکل اینه که من دارم حل کردنش هم این فنتیه.بسه.زیاد حرف زدم.گلوم گرفته....تو راستی قلیون چاق کردن بلتی....حوصله داری تو این فصل برم هندونه پیدا کنم؟تو کاریت نباشه از کجا.پای ابجی بودن باش.به جایی بر نمیخوره.بیا مثل مانا برام کامنت بذار.منتظرم یا عشق.
عجب غلطی کردما....خوب یزید میخوای جوون ضایع کنی....دارم برات....ولی یادت باشه ها ...با جوون مردم اینجوری نمیکنن.....حالا تو دوتا آث از اونایی رو بلتی رو کن بینیم کامنت قشنگ......یا عشق.
بی رنگ باید بود می دانم ..
؟
سلام......بعد از مدتی اومدم سلامی عرض کنم ولی.....چی بگم........یه روز گفتی دلم آتش گرفته رضا ولی حالا نگفته میدونم چه حالی داری........ بدون که نگرانتیم.....بی خبر نذار..........به امید گذر از خط سیاه و در بر گرفتن سرخی عشق.........یا حق
همه، همه اند . همه را به یک چوب گرفتید
سلام مانا عزیز...دل دیوانه من در پی دل دیوانه ای می چرخد...افسوس آن دل دیوانه خو به دنبال دلی دیوانه تر از خود است ...مانا دلم برایت تنگ شده سری به من بزن مانا...
دوست عزیز. سلام . خدا رو شکر که بلاگ اسکای هم درست شد. چه تبلیغی کردی. امیدوارم سیاست زده نشی.به ما هم سر بزن.
سلام.دیونه عزیز.هندونه رو کجا بیارم؟
مانای عزیز و دوست داشتنی با فروزان خوبم بر ان شدیم تا درد دل مشترکمون رو در کلبه ای پر از بوی نم بارون و عطر عشق فریاد بزنیم قدومت بر دیده گانمان که نه بر قلبمان خواهد بود با عطر کلامت کلبه ما را مزین کن ...
kasraforouzan.persianblog.com
بند بند جانم
روحم
دلم
از تپش باز ایستاد!
چرا که...
مانا من هفته دیگه ایرانم...سه شنبه!
من قبلا هم اینجا اومده بودم. میدونی چیه؟ من اصلا دلم نمیخواد اینقدر تلخ بنویسم. دست خودم نیست. این روزها تاریکم. خیلی تاریک. وبلاگ شده جایی که نقاب لبخند رو از صورتم بر میدارم. اونجا خیلی راحتم. اما از اینکه انرژی منفی به دوستای وبلاگیم میدم وجدانم ناراحته. راستی تو خیلی قشنگ مینویسی. این متن آخریت چند تا جمله بی نظیر داشت. خیلی دوسشون داشتم.
این روزها دیوانه ها زیاد شده اند...بعضی خود را به دیوانگی می زنند و بعضی... پایدار باشی عزیز
مانا ؟ حالا چرا پکری ؟ بابا بیخیل
آه مانا! عزیز! گاهی سیاه ها هم سراب می شوند. این زمین بر هیچ قانونی نمی گردد ... به خانه من بیایید. اینبار برای شما نوشته ام ...
ابی = عشق
سلام. خیلی قشنگ و دلنشین بود. کاش می شد اولش رو هم خوند. شاید یه بار دیگه که آپدیت کنی بشه. این انتخابات هم آخرش یه کاری دست من می ده.
...آبی ها را گذشتیم... گویند سبز گشته ایم... در چرایی لحظات غرق گشته ایم... و حصارها دلیلی بر فراموشیمان... رنگ من رنگ دگر بود... و حال سیاه ها سرابند... گرچه خدا آبی است؛ چه گویم که سیاه ها فرو کشانده اند خویشتن خویشمان را در خود... و آدم ها... رویایم را اسیر غرورشان کرده اند و شهوت خود را در زهدان باکره ی آن خالی کرده اند... گهگاه خسته تن به غذاخوری زندان می روم... از زندانبان که عبور می کنم، خشم و عقده های دیرین را در چشمانش می خوانم... و صدای همبندان را می شنوم که خدا را دشنام می دهند... پس را لحظاتی ظرف غذا به آسمان پرتاب می کنم!!!.... در دخمه های سیاه چال ها، لمس آبی خدا را فراموش کرده ایم... کاش زلالی قلبم را دیده بودی!!!!.... من از مرگ کذشتم و حصار از من!، چشمانم را گشودم... تو آنجا نبودی ولی احساس آبی ای مرا لمس نمود...
درود...در کمال سادگی نگارش زیبا بود و قطعا نه خالی از محتوا...تنها شاید سوالی در بند اول تمام سیاهها حصارند و در بند دوم این سیاهها(حصارها)را به عشق تشبیه ساختی...میتوان فرض کرد طی یک سلسلهی منطقی توان رسیدن به این تفکر وجود خواهد داشت...اما این سیر منطقی در شعر شما عزیز واضح نیست!...موفق باشی عزیز...یاعلی.
...می خواستم بگم این شعر این دفعت انقدر زیبا و قوی بود که برای اولین بار حس کردم هیچی ندارم که روش بنویسم... کاملا قوی پر محتوا، و مهمتر از همه دارای « سیر منطقی » بی نظیر... نمی دونم اگه نی نی کوچولوها ساکت بمونن چی میشه!... واقعا بعضیا با این ژستای متفکرانه ی خودشون دیگه حال آدمو بهم می زنن... خیلی دوست دارم از این « کودک » بپرسم چندبار این شعر و خونده که یه همچین تحلیل دور از فکر و کودکانه رو ارائه داده... یعنی اگه یه بچه ی دو ساله هم این شعر و فقط یک بار سطحی هم که شده می خوند تحلیلش انقدر سفیهانه نمی شد... شاید هم ادعا و باد انداختن نذاشته اصلا شعر و درست ببینه... کاشکی یه ذره به جای پز در کردن و ادعای دانش و فضل و کمال و خود نشان دادن، یک ذره فکر می کردیم و دقت داشتیم... زمان طبل توخالی بودن گذشته است... !!!!..................
اما ... همان زمان که از مرزِ سرخها و سیاهها و آبیها و سبزها عبور کردی و بیرنگ شدی
رنگین کمانی را خواهی یافت که از آنِ کسیست به نامِ دوست
- کاش زودتر میدیدی - - کاش زودتر میرسیدی - - کاش زودتر میافتی - - کاش من هم مانا بودم -
کاش منهم پریدن را میچشیدم و پرواز را هم اگر میشد
کاش منهم رها میشدم از حصار و از هرچه رنگ است و نیرنگ
شناختمت عزیز ... بیا از زنگهای من بردار تو که میخواهی بیرنگ باشی٬شاید از بار من هم کم شود.
تب دارم و هذیان میگویم. ببخش :|
مانااااااااااااااااااااا..... شادی یادم داد چه بلایی سر این اکانت بیارم که بیام پیشت...
درود ... غرض گفتن این بود .... دوباره بازگشتم با نوشتهای دیگر ......تا فرصتی دیگر و بهتر ....بدرود
من می دانی چه گفتم ؟ گفتم - اگر می روی به سلامت و اگر می مانی ..... خب بمان . گفت : من می روم . گفتم به سلامت - صدای آزار دهنده ی تلفن چون کش کشیده شده ی شاد ... می آمد و من فکر می کردم اگر می ماند - چگونه بال هایش را بر می چیدم تا جلد خانه ای دیگر نشود -
او رفت - در آسمان نقطه شد و رفت . آنجا چند کبوتر برش گرفتند - مهاجر بود . گفته بود .
سلام. مسافر بودم ... و زائر ...
دیشب ما دو کلمه نوشتیم دیگه این صفحه کامنتات باز نشد! نمیدونم چرا انقذه با من لجه وبلاگ تو! درسته که من بلد نیستم درباره نوشتههای خوشگلت نظر بدم ولی خوب دلم میخواد بخونمشون! به صفحه کامنتای تو چه مربوط که همش به من گیر میده؟ راستی این نوشته آخرت چقدر حرف شکست توش بود! ..........
..مانا جان میشه بگی اون چیزی که قرار بود بهم بگی چی بوده؟...
جایی که بهرام عزیز کم بیاره من دیگه چی باید بگم. من دقیقا وقتی متن کودک رو خوندم تصمیم گرفتم یک حمله تند بهش بکنم که دیدم مثل اینکه استاد عزیز قبلا ترتیبش رو داده !!
بر خلاف نظر ایشون کاملا معنی رسا و پر مغز است.
من جرات ندارم اینقدر رک در مورد ؛سرابها؛ اظهار نظر کنم. شاید پلی که شکست دیگر ترمیم نشود. ایا ارزشش را دارد یا خیر ؟ دیگر نمی دانم. به تجربه و قلب کوچک من نه !