تقدیم به آرین و تنهائی هایش

                                                                                                                                                                  

کاش من هم مهربان بودم...
کاش صبرم اندازه ی تو بود
کاش اشکهایم می ایستاد....
 کلامم مثل صدای تو گرم نیست می دانم
اما می دانم....
رفتن  حادثه است... می دانم ..... کاش می دانستی که می فهمم .....
کاش باور می کردی که حادثه ی رفتن را می دانم ....
حادثه ای  که ماندگار می شود....
ترسای عاشق
 من از خویشی خود و غربت تو مبهوتم....
من از غربت خویش و خویشی تو مدهوشم...
تو که هنوز ایستاده ای و در آینه های خیال من فریاد می کشی ....
تو که هنوز عاشقی.... هنوز مفتون.... هنوز مخمور......
دیوانه
پس صلابت صدایت کجاست ؟
من که همه بود و نبود را از تو آموختم.....
در تو دیدم.... با تو گام برداشتم.....
با شادیهایت می دانی که از ته دل خندیده ام و با سردردهایت گریسته ام
استواری پاهایت را به من یکبار دیگر نشان بده....
صبرت را که در اشکریز ابر صیقل یافته آشکار کن....
خرسندی پرندگان که تو را راضی می کرد و بی رنگی شکوفه ها خاطرت را می آزرد.....
سرود آسمانی برایم بخوان یکبار دیگر....
ترسای عاشق
ایمان من به صبر و استقامت تو چیزی نیست که بر باد رود
ایمان من به عاطفه ی تو شولای برفی نبوده که در بی امان آفتاب قطره قطره آب شود....
نگذار ایمان در من بی رنگ شود... جان ببازد...بمیرد....
ترسای عاشقِ عاشق!
نبینم ارتعاش را بر قامت مصمم ات....
هرم داغ و اجبار آفتاب تو را نتواند سوزاند.....
نبینم فریاد نا باوری ات را که عشق رطوبت نیست....
تنها حادثه است
نبینم فرو ریختن معجزه را در فراخنای ذهن ات
ترسای عاشق
عشق سایه نیست که در آن توان آرمیدن بیابی
عشق هجوم تازیانه های نور است.....
سوزناک... تشنه....
میراث یک باغ است سایه ی سبزش....
عشق واحه ای در کویر نیست....
عشق کویری در میان واحه است....
نبینم از تنگنای حادثه نتوانسته ای بگذری...
ترسای عاشق
کاش اشک مجال می داد....
کوله بار غزل را باز بردار....
بنام خدای هر دومان می خوانمت
ترسای عاشق....
صبر کن... یکبار دیگر...

نظرات 36 + ارسال نظر
بهروز وثوق شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:39 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام مانا جان
متنت زیبا بود
عشق نداشتن رنج گرانیس که از رنج خود عشق کمتر نیست اما به کسی دل بستن و به آن نرسیدن دردیس که از آن بالا تر نیست
به من هم سر بزن

مانا جان زیبا می نویسید و زلال. شاد باشید.

بیزن صف سری شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:28 ب.ظ http://safsari.persianblog.com

ای کاش مرا این همه مرارت دوری از تو نبود ،اگر بشود که باز باد بیاید و بوی پیراهن ترا بیاورد بخدا از تخت ستاره و تاج ترانه خواهم گذشت.مرا به صبوری نخوان که دیگر طاقت صبوریم نیست من ایمانم رابر سر کوی عشق نهاده ام

هامون شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:43 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

یه حس تلخ...یه حالی که نمیتونم ازش بگم...قلمت خوب بود!

کسری یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:55 ق.ظ http://kasra2754.persianblog.com

مانا ی مهربان لطفا سری بزن همه چیز را خواهی فهمید در ضمن آدرس yahoo خودت را برایم بنویس

کسری یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:42 ق.ظ http://kasra2754.persianblog.com

سلام به مانای مهربان سیستم ایزوله شد میتوانید ۲۷۲۵۴ را اد نمایید در ضمت ای دی یاهوی خودت را برایم فراموش نکن

شقایق ( بربادرفته ) یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:53 ق.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

کاش من هم مهربان بودم ...

نیمه های ما یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:24 ق.ظ http://semihearts.blogspot.com

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست .... هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود .... صحنه پیوسته به جاست .... خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

بهناز یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:58 ق.ظ

سلام! باز هم من بی معرفت!!
ادم یا اخر معرفت باشه یا اصلا بی خیال معرفت شه...، حد واسط اینا می شه ٬عذاب مضاعف٬...
ولی خوب... حالا همین حد واسط رو از من قبول کن :)...
از خونه ی مامان بزرگ تا اینجا کلی راس ، منه بد بخت مثلا اونجا باید درس بخونم :(..! ولی نمی دونن همین که اونجا زنده بمونم هنر کردم...!!! زندگی با یک پیر زنی که نمک دوست نداره ، بوی پیف پاف دوست نداره... و شام اگه بخوره سنگین میشه... ، و از همه مهمتر تلوزیون و تلفن نداره... ....
زندگی سختیه!!!!!
:(
باور نکن :( ولی اگه الان روزی یک ساعت مال من بود... :(.... هیچی بی خیال...
.
سال پیش که زود گذشت... امسال هم زود بگذره :( ، تهران قبول شم ، و از شر خیلی چیزا راحت شم...
مهمتر از همه... از شر یک عالم برچسب... که مال من نیست ... :(
چه خوب چه بد : من این نیستم ... :(
.
.
:(
:(
:(
:(.
.
.
.
.
به ارین هم سر زدم... :(...........
این روزا همه چی تلخه....

ونوس یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:05 ب.ظ http://adi-venus.persianblog.com

این حلقهء ما بزرگ نیست اما دل پشتش همه چیز را جا دارد. بگو به او که یک غریبه دستهایش را برایت ارمغان دارد ٬ میگیری؟؟؟
بگو که یک غریبه که چندان هم غریبه نیست برایت دارد سرود میخواند سرود استقامت ٬ گوش میدهی؟؟؟
امروز را با قاصدک بودن سر کن !!! خدایمان ٬ همراه با مهربان ترینها پشتمان است صبر کن و ببین!

فرامرز یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:53 ب.ظ http://farasolove.blogsky.com

سلام عزیز با معرفت خودم...خوب باشی همیشه ...در ضمن نوشته خیلی نازی بود ...سری به من بزن..لینک منو هم بزار...لینک منو بزار...لینک منو بزار...مانا این صد بار...تو پرشین بلاگ بودیم بهتر بودی...خیلی ماهی آبجی خوبم

رضا دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.marzban.persianblog.com

و باز همان حقیقت تلخ : عشق=اشک حسرت و عشق= نرسیدن و عشق= نداشتن آنچه که مال خود میدانی .......ولی بمان و بسوز که دردش به ز درمان........

دی داد دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:39 ب.ظ

:)

پارسا //پرومته سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:34 ق.ظ http://prometeous.persianblog.com

من ... من مغرور.. من مکتوب .. من دردمند .. من متکبر .. من ..؟ کدامین من را آدمی میتواند در خود به جستجو بنشیند..!؟
و انرا در اوج همهء منهای وجودش بنشاند..!؟
من...! من مهربانیم را انتخاب کرده ام .. که سرشار ار شوق بودن و زیستن است..
دیروز یکسال کوچکتر بودی..! و امروز فصل دیگری از گریز از پیرایه های مضاعف زندگی را پشت سر گذاشته و از پرچین نوجوانی گذر کرده ای .. آغاز جوانیت را به تو تبریک و تهنیت خواهم گفت..!
انسان ار اغازی که چشم به دریچه باغ هزار گل زندگی گشود.. به جستجوی همراهی . همرازی در این تاریکی و ابهام که بعد دیگر زیستن است نشست .. نمیگویم دست پر یا خالی ماند .. اما لذت زیستن را در این کاووش دید و دیده و امروز ما نیز به وضوح میتوانیم انرا در خود به تماشا بنشینیم.. و شادیت را در شاد بودنت در اوج غرور و بودنت .. و در سالگرد .. زیستنت .. آرزوی خوش روزی برایت آرزو نماییم.. مهر افزون.. خوش زی..

اردلان سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:56 ق.ظ http://ardalan235.persianblog.com

سلام به دوست خوبم . از مطلب زیبایی که نوشته بودید لذت بردم؛ امید وارم که کاخ دود را پسندیده باشی و برات مفید واقع شده باشه .به امید دوستیهای بیشتر.

نیمه های ما سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:20 ب.ظ http://semihearts.blogspot.com

یه مسافر
یه غریبه
یه شبم بی پنجره
میروم با کوله بار سرگذشت و خاطره.
خسته ام از خستگیها
خسته از این لحظه ها
میشمارم لحظه ها را
برنمی آرم صدا
قصه های من غمگین
اگه تلخه /اگه شیرین
میروم تا واسه فردا
بسازم دنیای رنگین
...
هرجا میرم، همه میگن، یه غریبه اومده
نمیبنم همصدایی،اینم از بخت منه

ونوس سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:18 ب.ظ http://adi-venus.persianblog.com

سلام عزیز .. من آرین رو ۱طرفه میشناسم ٬ اون من رو نمیشناسه ٬ راستی از آرش خبری نداری شما؟؟؟ بیخبر رفته ... خیلی وقته ... دلم یه جورایی نگرانه چون مشکلاتی داشت. امیدوارم که آرین هم خوب باشه! :) با شما هم همون اولا آشنا شدم همون موقعها با بقیه همراهاتونم آشنا شدم اما سرنوشت این بود که فقط من شماها رو بشناسم ... بگذریم این قصه سر دراز دارد!!! خودت چطوری خانومی؟؟؟

شقایق ( بربادرفته ) سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:32 ب.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

خانه ام را به نور وجودت منور نمیکنی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام کف کردم یه دفه ایی باز شد از وبلاگای پرشین باز نمیشه اما از وبلاگ ترسا همینجوری حرتی زدم باز شد حال اومدم.آشنا گفت چی نوشتی ولی بازم خوندم دمت گرم با معرفت.دمت گرم لوطی .رفیق باز.خوب نوشتی.....................پس مسعود دیونه خونه دیگه ایول بابا خجالت دادی....راستی سر اون بد و بیرا ها معذرت خواهی قرار بود بکنی کله شق معذرت خواهی نمیکنی................کله شق دیونه.خودت خوبی .اصل حالت.؟من؟من اگه شما خوب باشی.بگذریم.بگم یه چیزی..........رفتم سر قرار آشنا فک میکردم تو هم اونجایی اما نبودی ..............رو نیمکت که نشستیم خواستم بدونم که چی میدونه گفتم خوب بود .گفت اره خوب بود فهمیدم که میدونه.جفتمون اما سر قولمون وایسادیم.هیچی نگفتیم.خیلی مخلصیم خوب حالا بجای اینهمه وقت که نیومدم چیکار کنم چی بخونم چی بنویسم.......اول یه کتاب معرفی کنم.....رمان....من او(به کسر نون)نوشته رضا امیر خانی...اینقد توش حرف از لوطی و لوطی گری و رفیق بازی و خانی آباد و عشق و این حرفا زده که منو ترکونده .اگه بخونی سه سوت منو تو این مدلی حرف زدن له میکنی..................خوب ترانه بخونم...گو گوش....چشم.........../با سقوط دستای ما/در تنمچیزی فرو ریخت/هجرتت اوج صدامو از فراز شاخه اویخت/ای زلال سبز جاریجای خوب غسل تعمید/بی تو باید مرد و پژمرد زیر خاک باغچه پوسید/فصلی که من با تو ما شد فصل سبز خواهش برگ/فصلی که ما بی تو من شد فصل خاکستری مرگ/تو بگو جز تو کدوم رود ناجی لب تشنگی بود/جز تو آغوش کدوم باغ سایه گاه خستگی بود/بی تو باید بی تو باید تا نفس دارم ببارم/من برای گریه کردن شونه هاتو کم میارم/چشم تو یا هق هق من با شکستن آشنا نیست/این شکستن بی صدا یود هر صدایی که صدا نیست/ای رفیق ناخوشی ها این خوشی باید بمیره/جز تو همراهی ندارم تا شب از من پس بگیره/با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطر باد/پر تپش دلی که خون به رگ های تنم داد........................تا فحش ندادی بگم این شعره جون ابجی خودش اومد.............ببخشید خوشت نیومد کامنته دیگه پاکش میکنی........نگفتی ما معذور داشتیم تو چرا کامنت نمیذاری نا لوطی..............بگذریم بریم مولا نا یه تفعل بزنیم تبریز هم بودی ببینیم چی میگه................چمنی که تا قیامتگل او به بار بادا/صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا/ز پگاه می خوبان به شکا میخرامد/که به تیر غمزهء او دل ما شکار بادا/به دو چشم من ز چشمشچه پیامهاست هر دم/که دو چشمم از پیامش خوش و پر خمار بادا/در زاهدی شکستم به دعا نمود نفرین/که برو که روزگارت همه بی قرار بادا/نه قرار ماند و نی دل به دعای او زیاری/که به خون ماست تشنه که خداش یار بادا/تن ما به ماه ماند که ز عشق میگدازد/دل ما چو چنگ زهره که شکسته تار بادا/بگذار ماه و منگر به گسستگی زهره/تو حلاوت غمش بین که یکش هزار بادا/تن تیره همچو زاغیو جهان تن زمستان/که برغم این دو ناخوش ابدا بهار بادا/که قوام این دو ناخوشبه چهار عنصر امد/که قوام بندگانش بجز این چهار بادا...................فروغ چی خوبه؟..............نگاه کن که غم درون دیده ام/چگونه قطره قطره آب میشود/چگونه سایه سیاه سرکشم/اسیر دست افتاب میشود/نگاه کن/تمام هستی ام خراب میشود/شراره ایی مرا به کام میکشد/مرا به اوج میبرد/به دام میکشد/نگاه کن/تمام اسمان من/پر از شهاب میشود/.................بگذریم...................سایه؟..............خیال دلکش پرواز در طراوت ابر/به خواب میماند/پرنده در قفس خویش خواب میبیند/پرنده در قفس خویش/به رنگ روغن تصویرباغ مینگرد/پرنده میداند/که باد بی نفس است//وباغ تصویری ست/رنده در قفس خویش/خواب میبیند...................بس نیست......شاملو؟........برزمینه سربی صبح/سوار/خاموش ایستاده است/ویال بلند اسبش در باد/پریشان میشود/خدایا خدایا/سواران نباید ایستاده باشند/هنگامی که حادثه اخطار میشود/کنار پرچین سوخته/دختر/خاموش ایستاده است/و دامن نازکش درباد/تکان میخورد/خدایا خدایا/دختران نباید خاموش بمانند/هنگامی که مردان/نومید و خسته/پیر میشوند.............................................اقا ما بریم دیگه.کایسب نیستیم انگار...آشنا که جوابتو گفت گفتم عجب خریه ها من که گفتم هزار بار .هستم.گفتم هر جا تو بگی آشنا..................چیزی نگفت منم نگفتم.سانویج هامون کوچیک تر شدن...................بازم عرض ارادت.جواب آخرین نیل رو ندادی که ادامه پیدا کنه منم که اهل منت کشی نیستم.اگه باز بشه بازم میام....یا علی.

شقایق ( بربادرفته ) چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:27 ق.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

سلام. هستی مانایی؟ ادرس مسنجرتو بزار زود پاکش میکنم ... هستم الان .

پارسا ///پرومته چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:28 ب.ظ http://prometeous.persianblog.com

در آن گم گشتگی ها و در این سر گشتگیها به دنبال .. کوچک ترین روزن نور گشته ام .. وهیچ نیافته ام .. ! و تنها صدایم را که به خود طنینی خسته داشت را یافتم.. که ماندنم را در هیبت دوباره ای ایمان بیاورم..

مانا چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:49 ب.ظ http://hichesstan.persianblog.com

تبریزی هستی یا عاشق تبریزی هستی؟

گل غم چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:04 ب.ظ http://golegham.persianblog.com

سلام خواهر..راستش مریضی خیلی سختی داشتم و بیمارستان بودم..الان هم باید ۲ ماه استراحت کنم..خوبه باز
این کامپیوتر هست و وبلاگ..و خواهر خوبی مثل تو که با حس ششمت حال منو میپرسی..نوشتهات مثل همیشه قشنگن..و با احساس..مواظب خودت باش

استر چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:49 ب.ظ http://ester.persianblog.com

سلام دوست خوبم من اولین بار است که خدمت میرسم همه مطالبت را نخوندم اما این شعر ت قشنگ بود به منهم سر بزنی خوشحال خواهم شد موفق باشی.

طرقه پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:31 ق.ظ http://shameghariban.persianblog.com

بی تاب شانه هایمان می لرزد
انتظاری سرد در پس چشمهامان است
در روز مغروریم و خندان
و به شب، در خلوت تنهایی خود اشک می ریزیم
این چنین است دنیا
آسان دل می شکنیم و فراموش می کنیم
اما با دل شکسته خود، چه جوابی داریم؟

سحر پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:39 ق.ظ http://afsaneyemaneli.persianblog.com

سلام مانا جون. اولا من با اجازت بهت لینک دادم که راحتتر بهت سر بزنم. بعدشم تو اونقدر قشنگ و با احساس می نویسی که راستش ترجیح می دم با اظهار نظر حسم رو خراب نکنم.

فهرست کاربران بلاگ اسکای پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:07 ب.ظ http://listofuser.blogsky.com

سلام
اگر می خواهید وبلاگ خود را به دیگران معرفی کنید
به وبلاگ فوق سر بزنید .
متشکرم

ناموجود پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:01 ب.ظ http://namojood.persianblog.com

کاش من هم شاعر بودم/کاش شعرم مثل تو بود/ کاش قلبم می ایستاد/ قلمم مثل تو زیبا نیست می دانم / اما می دانم / شعرت حادثه ایست..می دانم/ کاش می دانستی شعرت را می فهمم و دوست دارم.

استر جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:41 ب.ظ http://ester.prsianblog.com

سلام دوست عزیزم ممنونم که مشرف فرمودید و خدا را به خاطر وجودت شکر میکنم . خدارا شکر میکنم که از طریق مسیحش ترا نیز لمس کرده . از اشنایی با شما بسیار خوشحال شدم . دوباره اون طرفها تشریف بیاور . موفق باش

حامد جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:44 ب.ظ http://naslesabz.persianblog.com

سلام به مانا و این همه فکر کردن هایش
بهتر که هستی .
قهر نباشی ها.؟
در آیین دوستی نبود که این گونه یکباره روی.......
بیا.منتظر هستم.
منتظر نظر هایت مانا.

سحر جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:40 ب.ظ http://afsaneyemaneli.persianblog.com

مانا جون ازم سوالی پرسیده بودی که می خوام جوابت رو بدم : من مدتی همه چیز رو گم کرده بودم و بیشتر از همه خودم رو. این روزا دارم کم کم پیداشون می کنم و اول از همه خودم رو. برام دعا کن !

ناموجود جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:41 ب.ظ http://namojood.persianblog.com

می بینمت در دوردست ، که بر قله ی مهربانی خود می ایستی . تو کیستی ؟ چیستی ؟ گاه می پندارمت که نیستی .

پیشی جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:54 ب.ظ http://pishy.persianblog.com

تشابه اسمی وبلاگت با اصم اصلی من که آنالی هستش منو اینجا کشوند .... از خواندن متن زیبات لذت بردم .... راستی کی تبریزیه؟

کسری دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:20 ق.ظ http://kasra2754.persianblog

سپاس و درود بی کران بر شما ...

عمو سیبیلو دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:17 ق.ظ

تو هیچ وقت می خندی مانا؟

[ بدون نام ] شنبه 1 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:23 ب.ظ

مانا همیشه از غم اشک و ناراحتی حرف میزنی!
گاهی از دستت عصبی میشم که چرا یه دختر جوون باید همیشه حالت افسرده ها رو داشته باشه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد