-
همه ی من مال تو
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 11:11
قلبم را می شکافم برایت ازدحام طپشهای سرخ در محاق دستهای آبیت می گیرد آرام تا اوج … .. تا رهاب تا شورانگیزترین نغمه های هرروز می دود چشمانم هجوم چهره های غریب غرقم نمی توانند کردن که آشنا تر از چشمان ندیده ات نیست چراغی انور تر
-
من و دلیر
دوشنبه 6 مردادماه سال 1382 03:24
وسالهاست که آرزوی آمدن را در دلم می کشد دلیر جان شما هر کجا که بروی آسمان برایت آبیست من چه کنم با این دل گرفته که آسمانش حتی یک ستاره هم ندارد؟ من چه کنم که مسجد کبود تبریز رنگش بر نمی گردد و درخت انگور حیاط عمه جان را آفت زده و به بار نمی نشیند؟ دلیر غصه می خوری نه؟ یادم می آید که چقدر درخت را دوست می داشتی و هر روز...
-
هفتمین تابستان بی مادر...هفتمین سال خاموشی
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 09:09
امروز روزیست که من باقی روزها پریشان ترم و هر کس که طولانی نگاشتن هایم می آزارد خاطرش را مراقب باشد که بسیار تلخ خواهم نوشت امروز... هفتمین تابستان چه بی رنگ و بوست بی تو مادر روزهای سرد بی تو بودن ها از پی هم می آیند و می روند و تو هنوز در خوابی و من هنوز باور ندارم کوچ غریبانه ات را کوچی که بی من بود و بی هیچ بدرودی...
-
باز هم حرفهای من و گوشهای سنگین دلیر
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 08:02
ما بزرگ نشده ایم دلیر جان ما هرگز گربه سفید را که جایش سر دیوار خانه عمه خانم بود را با سنگ و هیاهو فراری ندادیم … یادت هست گوشت تازه را می بردیم و پرت می کردیم سر دیوار تا مبادا گربه چاق و دوست داشتنی وکوچولوهایش ، گرسنه نمانند … چقدر عمه جان دوستم می داشتند که هیچم نمیگفتند و تنها لبخند می زدند… آن بچه آهو را به...
-
برای باران که صلیب مرا برایم نمی آورد.
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 12:09
باران باران دیوانه نوشته بودی پس از کنکور می آئی پیشم صلیبم را می دهی من هنوز به عشق صلیبم که پیش تو به امانت است هیچ صلیبی ندارم باران باران فراموشکار تو از ما دیدار بلاگت را هم دریغ می کنی؟ باران باران مهجور مرا نگران تر از همیشه می خواهی ببینی؟ ببین همه ی آرزویم این بود که کنکور می گذرد و من بارانم را می بینم یا...
-
نبرد از آن خداوند است
سهشنبه 10 تیرماه سال 1382 12:25
چه اهمیت دارد؟ صاحبخانه ای یا نه خداوند با توست می دانم. دیر به دیر می آیم همه تان را دوست میدارم آرش برادر نازنینم بهمراه آرین برایم دعا می کنند آرش می گوید: کوره ای را انگار خواهی گذراند نترس چرا که نبرد از آن خداوند است. خداوند من مرا می گدازد من در کوره عشقش آب میبینم آبدیده ترم اینک...
-
پس از واقعه
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 12:17
باز گشته ام از برزخ جائی مانند هیچ کجا در کنار کسی مثل هیچ کس مانا اینجاست جاریست ای تمامی آنها که دوستم می دارید ای تمامی آنها که دوستتان می دارم و حتی شما که دوستم نمی دارید آیا باز صدایم نمی کنید؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 خردادماه سال 1382 14:01
دلیر دلیر من ای همرنگ آسمان تبریز ای فرزند باران برایم عاشقانه چون روزهای گرم تابستان خوشی که حرامم شد آواز بخوان دلیر جان می خواهم بیایم تو بگذار دویدن در کوچه های تنگ و باریک شهر باز مرا از خود بی خودکند گوش کن! رخست دیدارم نمی دهی سرباز عاشق؟ یادت می آید با هم نان و خرما می بردیم شبهای جمعه و خیرات می کردیم که آنها...
-
مانائی دگر (۱)
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 17:23
شرمنده ی روی شما که مدتی در عالم برزخ به سر میبرد مانا آمدم اینجا که از اجبارها بدور باشم مانائی دگر اینجا متولد شده است.... ......................................................... شهر من در پس شیشه ی باران زده ی خیال تو را میبینم چه سود از مویه هایم که مرا باز نمی خوانی به خویش از پیش تو که برگشتم انگار سالها می...
-
برای مریم نوگلی که پرپر شد.
شنبه 3 خردادماه سال 1382 09:53
به چشمام می گم که باز بباره تو سینه دلم آروم نداره به قلبم داره آتیش می باره شب و روز برام فرقی نداره من و تو دو سر گشته دو عاشق من و تو مثه ماه و ستاره حالا من باید تنها بشینم تا شاید تو رو تو خواب ببینم به چشمام می گم که باز بباره دل من واست چه بی قراره تو رفتی دل منو شکستی تو رویا دیگه با من نشستی تو بودی برام مثه...
-
چقدرهای ناتمام یک دیوانه
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1382 03:12
چقدر راه دارم. رفته و نرفته چقدر مقصد دارم نرسیده و رسیده چقدر حرف دارم نزده چقدر بی تو بوده ام یک آسمان چقدر سرد است اینجا یک ضمحریر چقدر بغض دارم نشکسته چقدر صبر دارم تمام نشده چقدر گل دارم گل خواهش چقدر چشم دارم ندیده چقدر گوش دارم نشنیده چقدر ترانه دارم نسروده چقدر آواز دارم نخوانده چقدر روز و شب دارم پی در پی...
-
شما و من و عروسکم.
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1382 15:16
دخترک کوچولوی دل نازک باز عروسکش را بغل میکند و از دردها و رنجها میگوید... چه عیبی دارد؟ آدم با عروسکش درد دل کند؟ هیچ اشکال ندارد خشم تو دلم را آرام می کند نگو بدم.. نگو سنگدلم گوش کن چرا اینطور می گویم: خوشحالم چون خشم تو باعث می شود غصه و غمت را خیلی جار نزنی… دلم برایتان تنگ شده نمی خواهید بیائید؟؟ این هارا همیشه...
-
دو دنیای پر و خالی
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1382 10:32
آقا... آقای محترم چرا اینجا نشسته اید؟ خوابتان برده بود. ... این کجایش محترم است ؟ مردک دخترانش را بدبخت کرده ... همسرش را به خاک سیاه نشانده. ... بفرمائید برویم داخل. تا خانم تشریف بیاورند. راستی؟ کلید ندارید نه؟ ( این را می دانستم که ندارد) ـــ نه جا گذاشته ام شرکت ... دروغ می گفت... کلید نداشت همسر و بچه هایش نمی...
-
حسی غریب
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1382 09:23
سلام. هنوز احساس غریبی دارم. شاید نباید بی خبر می آمدم. شما را باز غافل گیر می کنم آقا؟! ببخشید که خاطرتان را می آزارم آخر آقا من بجز این کار چیزی بلد نیستم ( این را همیشه مادر می گفت... همیشه ) آقا؟ صدایم را می شنوید؟ آمده ام ازتان خداحافظی کنم. می خواهم برای همیشه خاطراتتان را دور بریزم و از دستتان راحت شوم. آخر با...