اینجا ایران است
صدای الله اکبرِ را از گلوی تک تک زنان و مردان این خاک می شنوید
چه اهمیتی دارد کجا هستم؟
چه فرقی می کند از بالای کدام بام صداها را می شنوم و تا سلول های خاکستری مغزم می سوزد
چه تفاوت هست؟ بین سوختن چشم های نازنین ات از گاز هایی که اشک ات را در می آرند و آتش گرفتن قلبهای سرخی که برای وجب به وجب ات می تپد.
سلام تهران من
تهرانی که تا هشت شب پیش شب از تو دور بود
شب هایت سبز بود
سپید بود
تهران خسته!
زبان باز کن و بگو گرده ی سیاه پوشان و چکمه ی چماق به دستان بر تن ات چه تاختند و چه سوختند و چه کردند
اینجا تهران است
تهران دود آلود... تهران با بوی باروت.
می دانیم باران این شبها سیل حتا شود نکبتی را که به رخسارت نشاندند نخواهد شست..
شهر زنده ی من که عرق می کنی زیر هجوم باتوم ها... اشک نریز از گازهایی که گلوی فریادت را می سوزانند
می دانم ! طعم فلفل می دهد هوای خیابان هایت این روزها
اندکی صبر شهر من
اندکی صبر...
فریادهای ات بی جواب نخواهد ماند...
اندکی صبر.
بیست و هشتم/خرداد پر از حادثه/هشتادو هشت
تهران ابری