غرقه در اشک

 

 

می سوزد دستانت

از لهیب تند خیالبافی لحظه های من


می بارد چشمانت

بر کویر پر ترک  گامهای من


می رقصد نگاهت

از ترانه و همهمه ی طپشهای من

 
می لرزد اندامت

از نوای ازدحام طبل وار من

 

می ترسد افکارت

از هجوم بی هراس شعرهای من

 

سرانجام

می ماند پاهایت

در زلال بی کران اشکهای من

*******************************************************
سر فصل زایش

زائیدندم
به کژدم گردون 
گرمی خونابه در چشمانم  
عاقبت مولود شدم
قرار بی قراری را
در همهمه ی سکوت تو آموختم

*****************************************************

ستاره ی شرف

تَمَرّدِ من از فرمان عقل
عروج است
و
ستاره ی شرف بر پیشانی ام
ای خوش آنوقت
ببیند سیاه چشمانت
که توئی آن ستاره ی شرف

**************************************************

قطره قطره ی تو

 

لبخند تو

نوشداروی حیات هزار باره

صدایت اما

نجوای کبود جبرائیل

 

خیال

از سر انگشتان تو صیغل می خورد

بلور می شود... نه.....

آب

می چکد......

 



خشک می شوم.... دریغ

بشتاب کویر....