سلام. هنوز احساس غریبی دارم. شاید نباید بی خبر می آمدم. شما را باز غافل گیر می کنم آقا؟! ببخشید که خاطرتان را می آزارم آخر آقا من بجز این کار چیزی بلد نیستم ( این را همیشه مادر می گفت... همیشه ) آقا؟ صدایم را می شنوید؟ آمده ام ازتان خداحافظی کنم. می خواهم برای همیشه خاطراتتان را دور بریزم و از دستتان راحت شوم. آخر با دور ریختن آنها شما هم دیگر به من امر و نهی نمی کنید... من هم می شوم خانوم خودم... آقا مرا می بخشید نه؟ خداحافظ آقا... خداحافظ
مانلی
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1382 ساعت 09:23 ق.ظ