هی ! شاه کولی مست !....
ترسم از تنهائی نیست...
ازهجوم تیز نگاه توست که از چله ی مژگانت رها می شود و بسوی من می تازد....
باور کن من از چشمان تو می هراسم .... با این همه نمی خواهم از آماج نگاه های تو در امان باشم....
ترسم از نگاه تو در تنهائی نیست.... بباران نگاه تندت را....
مثلاینکه واقعاْ مارو فراموش کردی.........
سلام. خاکستری نبود... اصلا غروبی نبود ... رگبار بارون بهاری شاید... .
در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز..
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز ...
میدونستم... میدونستم اهلش نیستی.. یعنی سرشتت اصلا قبول نداره دوری از عشق رو... تو هم مثل ما معتاد به بخشیدن شدی...
به رسم روزگار گذشته.....
به یاد....غبار روی آینه....
هیچ یادی از خیالی های گذشته نمی گیری....
برای چشمانی که خواستن رو طلب میکنن....
برای دستانی که مرگ را خواهنند...
برای قلب هایی که سکوت..... تنها ....و تنها ترین صدایی که میشه از اونا شنید.....
یاد عشق رو فراموش نکن....
........................................
موفق باشی.....من که دیگه هیچ امیدی برای نوشتن ندارم....
...........ولی چشمانی دارم برای خواندن....
راستی Devil هم بلاگ داره.... نمی دونم چه جیزی باعث این شده....
ولی هر چه بود گذشت...
تیری که از کمان نگاهت رها می شود و بر قلبم می نشیند...آه این زخمی را مرحمی نشاید....به منم سر بزنی خوشحال میشم!
مانای عزیزم میدونی چقدر دلتنگ نوشته های قشنگنت بودم؟ آرشیو یکساله ات رو باید بخونم. دلم کلی تنگ شده.
سلام دوست عزیز جالب بود هراس کهنه شما
هراسم از آن است که روزی تیر مژگانت بر چشمانم ننشیند دگر و شب های تنهایی مرا آرامشی تلخ لبریز کند و پریشانی شیرین نگاهت از من جدا شود...
چیزی ندارم بگم چون خیلی قشنگ بود!!!!
سلام خاکستری
همیشم ادما وقتی از چیزی میگن که هراس ندارن
دقیقن از وحشتشون میگن
مانا این هراس باهات میمونه شاید تا ابد ...
سلام /// مدت ها بود این جا نبودم ... دل تنگ نو .... حامد .. نمی دونستم این جا هم هستی...