«اینها هذیان نیستند»


نمی دانم ...ساعت احتمالاً بیش از یک نیمه شب است....

یک فنجان قهوه ی تلخ....

غلظت قهوه ای رنگش...... با آن شکلهای در هم و غریب چه دهنی دارند به من کج می کنند .....

هوس تندی دود سیگار..... که هنوز نتوانسته با آن رقصهای خاکستریش در دستان نسیمی که از لای پنجره می وزد مغلوبم کند.....

و دلتنگی..... این دلتنگی لعنتی که عین خوره می جودم.....

وقتی به خاطرم می آید که....

آخ ... باز قلبم درد می کند.... خیلی درد می کند.....

چقدر شب ها تا صبح گوسفند های بی چاره را بشمارم و تمام نشوند و من هم خوابم نبرد....

پیر شده ام بس که نخوابیده ام....

چرا راحت نمی توانم مثل همین یک ماه پیش خودم را پرت کنم روی تختخواب و صورتم را توی بالش پر قوئی که مامان بهم داده قایم کنم ...

نمی دانم چطور شده که نمی توانم مثل بچگی ها... دستهایم را زیر سرم بگذارم و از پنجره بیرون را نگاه کنم و ستاره ها را بشمارم....

نمی دانم چرا آسمان شهرمان دیگر ستاره ندارد....

اَه..... چقدر بوی دود می آید اینجا....

 

فکر کنم یک دوش آب خنک بد نباشد....

حالم خوش نیست....

انگار که ساعتها در معرض دود مانده باشم.....

چقدر حرفم می آید!

تنم چه بوی تندی می دهد..... 

 

ساعت:3:15 بامداد‏,

 

زیر دوش آب خنک که می ایستم انگار همه ی منافذ پوستم باز می شوند....سرامیکهای کف حمام را که نگاه می کنم  تازه می فهمم چقدر دارم زیر دوش آب نو می شوم .....بس که سفیدی سرامیکها خاکستری شده اند....

 

دستهایم باز سست شده اند عضلات شکمم منقبض شده اند.... نفس عمیق که می کشم پس گردنم داغ می شود.... لای پنجره را باز گذاشته ام که نسیم پاورچین کند از لای پرده ی حریر و بخزد روی پوست تنم.....

 .....
شاید بهتر باشد موسیقی را عوض کنم

گاه این جور وقتها یک موسیقی بی رحم موثر تر می شود.

اجازه نمی دهم مثل موریانه ذهنم را بجود خاطراتی که تلخی هاشان تا به امروز مرا از آنهمه پریدن ها بازداشته است.....

موسیقی را عوض می کنم.....

یک نفر زیر گوشم می گوید:

ببینم ! با پیتر گابریل چطوری؟!

می خندم..... ساکت که بمانم موسیقی ساخته گابریلِ پیر کار خوش را
می کند .

.....
زنگ تلفن را می بندم و منشی تلفنی را روشن می کنم.

می خواهم کمی توی بستر تنهائی تازه ی مکشوفم غلت بخورم.

 ....

باز انگار باران باریده اینجا.... چه بوی خاکی می آید....

کسی مزاحم نشود..لطفا!
وای.... چه چیز فکر می کنی بهتر از مکاشفه است؟
...............‌هیــــــــــــــــــــــــــــــــچ چــــــــــــیــــــــــــز...........

نظرات 30 + ارسال نظر
ترسا جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:55 ق.ظ http://www.tarsaa.blogspot.com/

چه خوب که نخستین باشم.....چه خوب که قدرت کلماتت تکانم می دهد...چه خوب که نازنینی......

باران بهاری جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:08 ب.ظ

شادی جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:35 ب.ظ http://end-traveler.persianblog.com

مانا! ما بیماریم ... شب بیداری و دوش آب سرد و قهوه! آری ... فکر می کنی که مکاشفه ای رخ داده است اما بخدا ما بیماریم ... یادها بیمارمان کرده اند ... مانا! من این روزها خیلی می ترسم ... خیلی زیاد ...

م جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:28 ب.ظ http://the-weariest-river.blogspot.com

باور نکردم. حس کردم تحت تاثیر یک سری شرایط چنین حسی رو پیدا کردی و دائمی نخواهد بود...نمی دونم شاید هم اشتباه کردم

خمیازه های پشت گوشی شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:40 ق.ظ http://sher88.persianblog.com

درود بردوست وبلاگیم وبلاگ خوبی داری موفق وبه روزباشی به ما هم سربزن

پاییزان شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:21 ق.ظ http://paaeezan.blogspot.com

تو هم بی‌قراری، هان؟

فرامرز شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:45 ب.ظ http://farasolove.blogsky.com

سلام مانا....دنیای عجیبی داری...سراسر حرف...سراسر دیوانگی و شایدهم سراسر عشق...آری سرمای آب در پاکیش میشود آرامش...سکوت همیشه با ماست ...حرف همه وجودمان را احاطه کرده است ...مانا در کجا سیر میکنی ...سری به من بزن دوست قدیمی و خواهر خوبم

م. شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:32 ب.ظ

هی باز که زد به سرت! تاثیر از جای دیگر است! تو تغییر کرده ای بحثی نیست اما... این ربطی به موسیقی ندارد.... تنها حست را عمیق تر شاید هم قویتر می کند..... کمی گیج هستی تو حتا دو روز یک بار هم ای میل ات را چک نمی کنی؟!

آلیوس ماکسیموس شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:00 ب.ظ http://aliusmaximus.blogspot.com

سلام مانای عزیز!
راستش دیشب همچین حالی داشتم! یا شایدم چندین شب است همچین حالی دارم! ولی مثل تو نمیتوانم اینقدر زیبا توصیفش کنم! دمت گرم و سرت سبز باد

مانا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.sedaye-ghasedak.persianblog.com/

سلام .میدانی زندگی پر از بحران است از یک بحران درمی‌آیی و به بحران دیگر میرسی .اما مهم این است که آرام باشیم تا خودش بگذرد ....راستی به نظرم مهم نیست نوشته ای از خودم بگذارم یا از (شل) مهم این است که حرف دلم باشد حتی از زبان دیگری

... شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:54 ب.ظ http://gha

به من هم سر بزن قشنگ بود موفق باشی

محسن شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:02 ب.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

یه چیزی میگم دعوا نکنی ها.خب؟ سیگارم شد فوتبال؟آره؟

شادی شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:10 ب.ظ http://end-traveler.persianblog.com

تنهایی نمی توانم مانا ... تنهایی نه ... مانا قهوه با تو خوب است ... اما از تو هم می ترسم ... بیمارم ... بیمار ...

هامون شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:10 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

چه شبانهء اشنایی!
هی! اهل کجایی؟

امین یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:36 ق.ظ http://flora-p2.persianblog.com

میگذرد یادت و من نیز میگذرم
تو از من میگذری و من از دلم
تو از خواستن میگویی و من از دیدن
تو از ترنم میگویی و من از هق هق گریه
تو از نسیم خنک میگویی و من از طوفانی در ساحل زندگیم
تو از دوشی سرد و من از قطبی یخ زده
تو از یک پک عمیق و من از گم شدن در مه....
میبینی‌؟
هردو مسافریم
هردو میگذریم
تو از من میگذری و من از دلم
تفاهم ما در ندیدن یکدیگر بود....

مانا جان متن زیبایی داشتی.
خوشحال میشم به من و فلورای عزیز سربزنی.... سایه ات سنگین شده ! نذار تداوم پیدا کنه ! دوستانی چون تو. فلورا و جادوگر برای من عزیزند !

[ بدون نام ] یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:30 ق.ظ http://khabalo.persianblog.com

شب تنها سنگ صبور یک دل.............

شبگرد تنها یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:14 ق.ظ http://leyan.persianblog.com

سلام دوست عزیز ؛ همیشه این جور شرایط برای همه ما پیش می آید ولی خوب جالبه اینه که دائمی نیست .... شب فرصت خیلی خوبیه که آدم با خودش تنها باشه و راحتر به مسائل فکر کنه من عاشق شب هستم ..... و خیلی وقتها از ابتدای شب ارتباطم را باهمه چیز قطع می کنم تا احساس بهتری بهم دست بده .. از جمله تلفن ... موفق باشید .

ر.ح یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:20 ق.ظ http://river.persianblog.com

مانا جان ادمها عوض می شوند اگر عوض نشدند در زنده بون انسانی شان باید شک کنیم
عملکرد ادمها بسته به شرایط و فرد مقابلشان فرق می کند دو نفر ادمی که با هم نمی سازند در واقع مناسب هم نیستند ،‌ نه بد و منفور!‌‌ شاید بهتر باشد در زندگی هر چیزی را جدی نگیریم و حساب و کتابی هم اگر باز می کنیم منطقی و معقولانه باشد که در اینصورت ریشه اش سست و گسستنی نخواهد بود. راستی این مکاشفه جدید حتما ارمغانهای خوبی برایت خواهد داشت. مبارک باشدعزیز دل . دلخوش باشی .

بهروز وثوق یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:42 ق.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
متن خیلی زیبا و پر احساسی بود
من به روز شدم
با تبادل لوگو موافقی؟

غروب امروز یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:55 ب.ظ http://emruz.persianblog.com

آخ ... باز قلبم درد می کند.... خیلی درد می کند.....این جمله رو که بگذریم بقیه اش عالی بود

حامد یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:52 ب.ظ http://naslesabz.persianblog.com

سلام به مانا .. سخن گوی شیرین سخن از سرزمین غروب های خاکستری .. از بهشت های دل انگیز زندگی حرف می زند اما... به گمانم نوشته هایت دارند به کمال می رسند.. داری به یک مکاشفه ...آه که من از این حرف ها ....
باشد ... باشد.. اما من دیدم که تو زیابتر می نویسی این روزها ... این را همیشه به یاد داشته باش...

غزل نعیمی یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:31 ب.ظ http://manghazal.persianblog.com

مانا جان سلام.زیبا می نویسید...

اقا طییب دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:02 ق.ظ

مانا .......حیف که خیلی دوس دارم نوشته هاتو...حیف که بعد اینهمه وقت میفهممت....و الا میگفتم خیلی بیمعرفتی که یه سربه دااشت نمیزنی..خیلی بی مرامی....اما نمیگم...چون دوس دارم...همین نبودن بازیاتو...تو این نوشتت خرچنگ بازی نبود...اینو خیلی دوس داشتم چسبید...راستی سیگار خارجیا تموم نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا عشق.

تیغ ماهی دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:46 ق.ظ http://www.tighmahi.blogspot.com

پیتر گابریل ، دوش آب سرد ... همه چیز خوب است اگر آن خاطرات روزهای دور بیخودی آدم را قلقلک ندهد ...

م.صبا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:25 ق.ظ http://daydreamer.persianblog.com

ساعت از ۴ صبح گذشته باز خوابم نمی برد مثل تمام این سالها . هیچگاه ستاره های آسمان را از میان پنجره ندیدم ، همیشه پرده ها کشیده بود . هیچگاه سرم را به نرمی بر بالش نگذاشته ام ... و در تمام این روزها فکر کردم ، دوش گرفتم ، باز فکر کردم و ... و دانستم که هیچ مکاشفه ای در کار نیست ...

سینا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:55 ق.ظ http://myzigorat.persianblog.com

شب نیست / ماه نیست / در نیست / راه نیست / نه روز و نه آفتاب ...

ماه مهر دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:19 ب.ظ

:)

ونوس دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:20 ب.ظ http://adi-venus.persianblog.com

موسیقیِ نسیمی که از آسمان تاریک شب میاد من رو پوشانده... خودم رو روی تخت می اندازم و سرمای جایِ خالی ستونِ فقراتم رو طی میکنه.
دو سه قطره باران روی گونه هام و نه بیشتر.
یه کتاب دعایِ کوچیک خاک گرفته و نفسهایِ بریدهء من نسیم رو همراهی میکنند.
معصومیتم را در میانِ رقص دودِ سیگار میپوشانم و باز دوبازه بلندتر از قبل می ایستم... فال حافظ ٬ یه شعرِ سنگین ٬ یه مفهومِ سنگین تر٬ یعنی باور کنم؟؟؟
میخوام برگردم....

بهزاد دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:59 ب.ظ http://ayatesheytani.tk

جالب بود با نوشته های قبلیت فرق داشت یجورایی توش بیقراری بود !!! چیزی شده؟:)) فدات بای عزیز

مجید - نیمهء پنهان چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:52 ب.ظ http://hiddenhalf.persianblog.com

چه بسیارند کسانی که اینجا راه حل می دهند و دارو تجویز می کند! و چه بسیاری تو که به راه و دارو ختم نمی شوی! به راهت ادامه بده، حس ِخواستنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد