در تمام تن من
رودی جاریست
که از تاج تا خاج
می شویدم
و ریسمانی
که حلقم را می فشارد
تا نطفه ی خورشید
میان حقه های تو در توی من
بماند
صیادی در من است
که صیدش هر صبح
دست می شوید از آنهمه آب
و حقه های من ام را
یکی یکی
می بازد و می آید در منِ صیادم
می نشیند
صید من ام می شود و
صیاد بی چاره را می برد از یاد
که صدا می زند:
من ...ما...... هی.... ها.........
در من
رودی هر شب می شویدم
از خاج تا تاج
و هر صبح
می خشکاندم
از خورشید هایی
که در من
این قدر می طلوعند.
فکرکنم فوبیای کار منزل داری.(این رو به روش انحراف میانگین آماری فهمیدم)
باز هم .گفته بودی صدای دوست بسته میمونه .چرا ؟
سلام خانم مانا
شعر های زیبای شما را خواندم
دارای ارزش بالایی هستند.دوستانی دارم که میتوانند شما را در صورت تمایل برای چاپ یاری کنند.یا به این ادرس میل بزنید.
موفق باشید.
nashr_sher_jccr@yahoo.com
نثر خیلی قشنگی داری.
با ارزوی موفقیتهای بیشتر تو مانای عزیز.
خوشحال می شم بهم سر بزنی.