....از سویدای جان


من نه شاعرم... نه عاشق....
اما قلبم لبریز از مهر است....

نه جادو می دانم.... نه جاذبه.....
اما  زیادم....
من کم نیستم...
تو در آتش حسد می سوزی.....
من با صاعقه های تو تطهیر می شوم.....
تو چون سپند از جا می جهی....
من در شط مذاب جاری کلام گاه و بی گاه تو  تا مغز استخوان ام پاک می شود
تو تمام شده ای....
مردانگی را چوب حراج زدی....
هه! کلاهت را از سر برج میلاد بر دار
نظرات 2 + ارسال نظر
پسر بس یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:05 ق.ظ

جالب هست ...
قلبم لبریز از مهر است..
حقیقتا قلبی هست
مردانگی را چوب حراج زدی...
یعنی فکر میکنی باید مردانگی کنه وقتی نامردی دیده؟
افسوس که هیچگاه معنی مردانگی رو نفهمیدی ای خاکستری افسوس ...

شبگرد تنها سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:44 ب.ظ http://leyan.persianblog.com

سلام دوست عزیز و گرامی پوزش مرا بخاطر سر نزدن به اینجا بپذیرید ...... براستی عالی قلم زیبایی دارید و مملو از استعاره و تشبیه هرکه را نشانه گرفته اید کارش به آخر رسیده است .... برای شما روزهای خوبی را آرزو می کنم موفق باشید و به امید دیدار بدرود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد