می لرزیدم....
ایستاده بودم اما
باورم نمیکردی
خواندم
گفتم...
تنت را می لرزانم....
قاتل آفتابم
بخوان:
بگو
بر خاکستریان بارگاه کوچک ات
که منم
قاتل خورشید
بگو
بر آنان که تابیده بارها بر ایشان
نورسیاه تاریکی
که دیرگاه بر آمدن است ماه را امشب
و
خورشید فردا هم
مجال رسوائی تاریک نشینان را
نخواهد داشت
بگو
منم
فرزند سیمین شبهای قیر آجین
وآنکه خیال طلوع را
در بستر سرخ افق
می کند هلاک
یارای رویاروئی کیست با من
که منم
قاتل خورشید
...منم آنکه به مقابله با تو آمده است... آنی که قاتل حلقه نورانی خورشید است... آنی قاتل پاک کننده ضمیر وجودمان است... من امروز آمده ام به خون خواهی پدرم... به خون خواهی مظهر خدایم... به خون خواهی خورشید... و هنگامه ای که نوک شمشیرم را به پیشانیت اشاره کرده ام و پایم را روی سینه ات گذاشته ام، ضجه هایت را می شنوم که می گوید مرا رها کن... و من پایم را از روی سینه ات بر می دارم و دست بر آسمان دراز می کنم و فریاد در خواهم داد :« خدایا چکار کنم با قاتل پدرم....چه کار کنم با کسی که مظهر تو را نابود کرد؟؟!!... و بر میگردم، شمشیرم را به صورتت نشانه می روم... و می گویم دور شو از شهر خدایان که جایی برای مردگان در شهر آفتاب نداریم... و تو گریزان شهر را ترک می گویی... و دوباره از نطفه خدایان خورشید متولد خواهد شد و بر شهر آفتاب خواهد تابید.....؛؛؛؛.... وپبام آور گفت:« هرگز از خورشید دور نشوید که مظهر کردگارتان است...و بدانید هنگامه مردنتان روحتان را در رسیدن به خدا از صافی پاک خورشید عبور می دهیم... باشد که خستگی های زندگی دنیوی از آن زدوده گردد...».......
دایی جون شرمنده که دیر به دیر میام... میدونی که وبلاگت با اکانت من مشکل داره... الانم دارم از خط دوستم استفاده میکنم... ولی واغعا خوشحالم که اومدم و تونستم این نوشته زیبای تورو بخونم... راستش دایی به دلایلی یه کم از عشق و احساس دوره اما ...... نمیتونم حرف بزنم ... به دایی سر بزن...
یارای رویارویی کیست با من؟ من گل وحشی دشتهایی تنهایی ام ... من این داغ بر دل بی سامانم ... من شقایقم ... شقایق همیشه دلسوخته ... من همیشه عاشقم ... کجاست انکس که با من بستیزد؟
شعر بسیار زیبایی بود.
نه می شناسمت. نه دیگر دلتنگ شوریدگی هایت هستم. دیگر عادت کرده ام عزیزانم را دانه دانه از دست بدهم. تو هم یکی از آنها.....
آن زمان که فریاد «سبحانی ما اعظم شانی» تو را شنیدم سرانجام، آفتابی دیگر در میانه نبود... آفتاب مرده تقدیم تاریکنشینانی که میشناسیشان!
سلام به دوست ارجمند و گرامی. / قطره اشک را بر گونه ماه باور کن / باور کن که از پس این میله ها کسی به وسعت آسمان می اندیشد/ کسی که پرواز کبوتر سپید را / از یاد نبرده است.
سلام مانای عزیز، مگه میشه یادم بره تورو؟! همیشه یادت هستم ولی کمی از سلولهای مغزم که کار یادآوری رو باید انجام بدن دیر عمل میکنن، شرمندهام، خانهات دارد روشن میشود، چراغِ دلت که هنوز روشن است؟! نمیدانم ولی چراغ خانه من خاموش شده! دیدی که! عزیزم رفتهاست
من یارای گریستن با تو ام!
من
خود رسوا ترینم
..............................
دوست عزیز! نوشته ات بس دلنشین بود!...و با بغض من بازی کرد
مانا ؛ من امروز تا این ساعت هیچ ایمیلی از شما دریافت نکرده ام.
سلام مونا جان...از اینکه سر زدین ممنون....منم خوبم؛شما خوبی؟
خیلی شعرت جالب بود...یعنی من که قابل این حرف ها نیستم ولی از نظر ترکیبی خیلی باحال بود...موفق باشی
من خورشید بودم ، تو مرا کشتی ، ماندی ، خواندی ، و سیاهی باقی ماند، دیرگاهی است که مهرت را ، از خود راندی ، و چه می بینم اکنون؟ ، خشمی است که بر می آید ، پیشترها ،خود شعاع گرم خورشید بودی ،نگرانم کردی ، تو مرا تاراندی :(
اول اینکه اون عکس ها رو خودم نگرفته بودم. من اصلا شکارچی خوبی نیستم. مخصوصا شکارچی لحظه ها. من بهترین فرصت ها و لحظه های زندگیم رو همیشه از دست دادم.
دوم اینکه کله ی من بوی قرمه سبزی نمی ده. کله ی من همیشه بوی سیگار میداده و می ده!
متشکرم که نگران منی و متشکرم که ؛واقعا؛ نگران منی!!! چیز مهمی نشده . هیچ وقت چیز مهمی نمیشه. از اینکه به فکر منی متشکرم. اما... تو خراب من آلوده مشو... غم این پیکر فرسوده مخور... قصه ام بشنو و از یاد ببر... بهر من قصه ی بیهوده مخور
فقط اینو بگم که یادداشت هفته ی بعدم آخرین یادداشتمه و بعدش میرم تعطیلات. میخوام برم به یه سفر قشنگ. فقط یه خرده هول ورم داشته که اونم درست میشه. حق
سلام وبلاگ جالبی داری بازم بهت سر می زنم.شاد باشی و برقرار
سلام .خوبی.مخلصیم.اول ارش.......خیر قربان خیر.یه شماره به ما لطف کردن بعد هم گوشی خاموش شد .فعلا که ما هم صدای همون خانومه رو از گوشیش میشنویم.شماره مورد نظر شما خاموش است........این از ارش....دوم اینکه به به.میبینم که سرت شلوغه خوبه.........دسته گل چیزی جدید به اب ندادی.مارمولکی سوسکی خلاصه از این جک و جونورا.......دارم زبونشونو یاد میگیرم راستی......دیروز مدرسه بودیم تو این هوای سرد یه جیرجیرکه خوندنش گرفته بود دم صبح.دهن همه مسواک ده بود هر کی هر کاری بلد بود کرد........گفتم برید کنار کار خودمه خط کشو برداشتم دوتا ارووم زدم رو شوفاژ گفتم عزیز جان یه کم ارووم تر اینجا محیط اموزشیه...داشته باش دیگه کسی ازش صدا دریافت نکرد حالا ما بودیم که تا شب خندیدیم به این قصه...بازم بگذریم....میبینم که حالا بازار رجز خودنن گرمه من مانام خورشیدو میترگکونم من بمبم هسته ایی من خود ژروتکلم من شقایقم من داغم من همه رو بر باد میدم....از طییب گذشته...تو رو خدا کسی از جاش بلند نشه.کوچیک همتونم.یا عشق.
اصلا از قاتل خورشید خوشم نمی آید.
سلام مانا!خوشحالم که می بینم هنوز هستی و می نویسی.مگه می شه تو رو یادم بره.یادمه اولا که تازه وبلاگنویسی رو شروع کرده بودم وبلاگ تو و دوستات تقریبا تنها وبلاگهایی بود که می رفتم.بگذریم چه عجب یاد ما افتادی؟
دنیای این وبلاگا خیلی بی رحمه،همین که واسه یکی این جمله کلیشه ای که وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزنو ننویسی دیگه هیشکی بهت سر نمی زنه.از تو چه پنهون یه مدتیه که دیگه حوصله نظر دادن ندارم چون دوست ندارم همون نظر همیشگی رو بنویسم،به وبلاگای مختلف سر می زنم ،می خونم ولی حالا دیگه اینقدر از حال و هوای من دورن که دوست ندارم براشون چیزی بنویسم.مدتیه که بی عشق شدم و بی عشق همه نعش کشن.
مانا جون عصیان کردی ؟! مانایی که من شناختم می تونه عصیان کنه ولی قاتل خورشید نمی شه.
سلام مانا جون. من تو را دوست دارم چون از تو بدی ندیدم . ولی دلم نمی خواهد کسی بخواهد به نحوی خورشید را از من بگیره .!!!!! امید وارم منظورم را بفهمی و خوب درکش کنی . راستی عزیزم یعنی چی از کجا آمده ام ؟ منظورت شهری که ساکنش هستم؟؟؟؟ منتظرت هستم.
سلام.مخلص.گذری.یا عشق.
می خواستم یه شعر از خودم بنویسم ولی نمیدونم چرا این شعر فروغ به ذهنم رسید و من هم نوشتمش
گناه ...
گنه کردم گناهی پر ز لذت ....
درآغوشی که گرم و آتشین بود ....
گنه کردم میان بازوانی ....
که داغ و کینه جوی و آهنین بود ....
در آن خلوتگه تاریک و خاموش ....
گنه کردم چشم پر ز رازش ....
دلم در سینه بی تابانه لرزید ....
ز خواهش های چشم پر نیازش....
در آن خلوتگه تاریک و خاموش ....
پریشان در کنار او نشستم ....
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت....
ز اندوه دل دیوانه رستم....
فروخواندم به گوشش قصه عشق ....
ترا می خواهم ای جانانه من ....
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش....
ترا ای عاشق دیوانه من ...
هوس در دیدگانش شعله افروخت ....
شراب سرخ در پیمانه رقصید ....
تن من در میان بستر نرم ....
بروی سینه اش مستانه لرزید....
گنه کردم گناهی پر ز لذت ....
کنار پیکری لرزان و مدهوش....
خداوندا چه می دانم چه کردم ....
در آن خلوتگه تاریک و خاموش....
سلام مان عزیزم...خوبی...سری به من بزن ...مانا خیلی تنها شدم....خیلی مانا ...منتظرتم بیا با من حرف بزن...مانا بیا
سلام.ایول مانا.خوبه.رجز بخون برو تو شکمش.راستی گقتی خوبی؟اره.دمت گرم.خوب بمون.سعی کن فردا خوبتر هم باشی......خدا خرو شناخت بهش دو واحد روان شناسی نداد.خودم رو میگم.یا عشق.
کسی چه می داند ! شاید لذتی که تو در عشق یافته ای هیچ موجودی نچشیده باشد
کسی چه می داند ! شاید تقدیر تو آن گونه رقم زده شده تا از تو حسی ؛ وجودی در عین مهربانی و لطافت استوار بسازد
کسی چه می داند ! شاید اقبال تو آبی آسمان را لمس کرده و من و تو هنوز بی خبریم
کسی چه می داند اگر همه دوست داشتنی های خوب دنیا از آن تو باشند .
همیشه از نوشته هایت روحی یافتم که چندین و چند بار مرورشان کردم پاینده مانی و استوار
kojaii honey:" apdeyt shod چه خبر ؟ حالو احوال بامعرفت..
چطوری؟
مانا جان باور دارم زنی عصیانگر یارای آن را دارد که جهان را زیرو رو کند !
هلاک خیال کدام طلوع در بستر سرخ افق؟ و قاتل کدام خورشید؟
جسور باش مانا! جســــــــور!
یا بره یا گرگ مانا!
انتخاب کن!
شاد باشی.
سلام. نیستی .
سلام. من نمی دانم این چیست در نوشته هایت که همه را یاد فروغ می اندازد . شاید بیش از همه شهامتت .
خوب هستی که ............یک هفته ای بود گذر نکرده بودم از در خانه ات.
شادی زندگی نصیب تو و زیبایی ها ی هستی برای تو.
می دانی خورشیدها هیچ وقت نمی میرند مانا . می دانی ستاره ها هیچ وقت خاموش نمی شوند.می دانی عشق هیچ وقت از یاد نمی رود.
جز ان زمانی که خود اراده می کنند که دیگر خاموش باشند.
پس تو بمان .........که مانا ی دور شده از دلتنگی های روز های دور مدرسه هستی.
راستی دیروز کنسرت شهرام ناظری بود.
جات خیلی خالی بود.......پیدا شدم پیدا شدم پیدای نا پیدا شدم............
شاد باشی.
سلام مانا جون.مرسی عزیز.من برگشتم.امیدوارم همیشه همین قدر محکم باشی.هر روزت بهاری...
افرین به مانا
سلام اگه به رییس جمهور رای ندادی/ اگه به نمایندگان مجلس رای نمیدی / به ما رای بده لااقل...
سلام مانا؛ خیلی وقته که از شما خبری ندارم ؟؟ سکوت شما نگران کننده است.
کدام اندوه ناگفته، کدام درد جانگزا، کدام نیروی نامرئی تو را در خود فرو برده عزیزم؟ چرا خبری از تو نیست؟
سلام عزیز . چقدر سرکش . به قول خودت : مادیان سرکش.... زیبا بود زیبا .موفق باشی
به روز؟/.
سلام.مخلص.منم اپدیت.راستی بعد از خورشید.....در دولت کریمه ات.....فکری برای آفتاب گردانها کرده ایی؟؟؟؟حالا .جواب.یا عشق.
تنت را می لرزانم..
سلام مانا! اولین پیامی که برایت نوشتم در پرشین بلاگ بود، یادت هست؟!
نوشته بودم « تو با پنجه های کوچکی که گربه ای را هم نمی ترساند در هجوم گرگ چه می کنی؟ » و اضافه کرده بودم که :« راستی تو از گرگ می ترسی؟ »
یادم هست که بر افروخته، پیامی برایم گذاشته بودی :« ... چه کسی گفت که به خانه من بیایی؟!»
مانا به کشتن خورشید بر خاسته است...
که « تاریکی » را حاکم کند یا « درخشانتر » ی را؟!
کم پیدایی عزیزکم ...