شکسته

 

 بی تاب انتظار فردا را می کشیدم

فردا و فرداهای دیگر هم شاید

 که بیشتر تماشایت کنم...

بیشتر چشم کم بیاورم...

بیشتر عاشقت باشم....

عاشق ترت شوم....

چه سود

فردا نمی آید

من هستم... تو هستی...

این روزهای بارانی و زیبا هم...

این هوای ابری...

که حالت را خراب می کند....

این ابرهای خاکستری ....که گفته بودم برایت از کجا آمده اند و کجا می خواهند بروند

اما فردا ...

فردا نمی آید

فردائی که انتظارش را بیشتر از تو همیشه من می کشیدم

صبح های بارانی...

روزهای برفی

آوازخوانی های تو..

دل ضعفه های من

ناز کردنهای تو ...

نیاز کردنهای من

آنهمه نجوای عاشقانه را مرور کردن...

نگاههای پر حرف را رد و بدل کردن...

خواندن گهگاه فکرهای ترسناک ات....

سکوت کردنهای من و  خویش را به نادانی زدنهایم...

وای

آنهمه روزها را با هم گذراندن...

آنچه که نهایت آرزوهای من بوده اینهمه سال

تو را نگاه کردن و سیر نشدن

و چشمانت

آخ چشمانت....

چشمانی که با من بوده اند سالیان سال

بی آنکه صاحبشان از وجود کسی که هر شبش را با این چشمها گذرانده آگاه باشد

و صدایت

صدائی که در گوشم می پیچیده اینهمه شب

بگذار بشماریم :

دوازده سال

هر سال سیصد و شصت و پنج شب....

می خندی....

خوب می دانی که در این دوازده سال با من بوده ای

بی آنکه بدانی ...بی آنکه کمی مرا حس کنی

مرا که بلاگردان چشمانت بوده ام

مرا که بارها تب های تند تو را با اشتیاق خریده ام به جان که تو شب را بیاسائی

مرا که مغرورم از اینهمه عاشقی هایم

مرا که همتایم نه آمده نه می آید

بگو

اگر داری زهره اش را

که می توانست چون من دوستت بدارد

که می توانست چون من بلا گردانت باشد؟

نشانم بده اگر هست کسی که می توانسته دوازده سال.... آخ دوازده سال بگردد تنها با نشانی دو چشم وطنین گرم یک صدای آسمانی و خسته نشود

که می توانسته بی آنکه تو را دیده باشد چشمانت را بشناسد؟

آن چشمها....آن چشمها.....

امان....

آن صدا... صدای نرم ات که سالیانیست که در گوش من می پیچد...

مهربانم

کاش تقدیر اینقدر پنجه هایش قوی نبود

کاش پرنده های زخمی با تیمار شدن  خوب می شدند...

راحت می شدند از درد....

یا دست کم فراموش می کردند جراحتهای کهنه و چندین ساله شان را

کاش گلهای گلخانه ای از سرمای سوزان جگرشان نمی سوخت

کاش روزها اینقدر تند از پی هم نمی آیند

کاش روزها پیش از اینها.... تندتر از پی هم می آمدند

کاش کمی بلندتر بود اقبال مانای کوچک ات

کاش بارانهایم را باور می کردی

کاش این خرچنگ.....

کاش زودتر دیده بودمت

کاش اشکهایت یخ بزنند بر صورتت

کاش.......

مهربانترین معشوق دنیا

زمستان مرا...

امسال اگر خواهد آمد تو رنگ کن

منتظرم

 

دوستت می دارم

 

نظرات 32 + ارسال نظر
مسیح جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:29 ب.ظ

نمی‌شود آدم دو تا رویا ببیند که هم‌دیگر رو نقض کنند! می‌شود؟!

رندپارسا جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:35 ب.ظ http://rendeparsa.persianblog.com

در دستهایم شالی کاشتی و خودت به دنبال آب رفتی... برگرد! من خیلی گریه کرده ام... مانای مهربان! بغضم شکست وقتی خواندم که نوشته بودی: کاش تقدیر اینقدر پنجه هایش قوی نبود... خوب میدانم این جمله را تو خوب میفهمی... ولی مانا! خدا هنوز آن بالاست... حق یارت!

شهمرد شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:11 ب.ظ http://faryadeshahmard.persianblog.com

salam...nemidonam chi begam..vali barat arezoie movafaghiat mikonam....rozegaret khosh...ya molaye del

شقایق ( بربادرفته ) شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:55 ب.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

؛که می توانست چون من دوستت بدارد؟ ...
که می توانست چون من بلا گردانت باشد؟ ...؛
آخ مانا ... دلم پر از درد است ... آخ ... چه بگویم؟ ...

اردلان شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:01 ب.ظ http://ardalan235.persianblog.com

سلام به دوست عزیزم مانا؛ همیشه بر یک مدار و بر یک محور می نویسی اما هر بار تا آخر مطالعه می کنم بدون این که حس کنم خسته می شوم . عجب خصلتی دارد از این عشق نوشتن !!! نوشته های شما هر خواننده ای را به اوج یک احساس پاک می برد تا جایی که منظر گاه گناهانمان را در پرتو این احساس بی رنگ کنیم و یک بار هم که شده صادقانه در مورد خودمان قضاوت کنیم . دوست عزیز واقعا کاش می شد بارانهایمان را باور کنیم.پیروز باشید.

علی شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:16 ب.ظ http://kelkeshayda.persianblog.com

سلام و عرض ادب خدمت شما //// متن زیبایی نوشتی ..... آیا تا بحال به هنر خوشنویسی فکر کردی ؟ فکر کردی جزییات این هنر چیه؟ یا شاید خودت یه خوشنویس باشی ....... اکثر اوقات برخورد کردن با افرادی که احساس خوبی پیدا میکنند از دیدن یه خط خوب لذت بخشه اما خط را هزار نکته باریک دیگر است ...... آیا همون افراد اگر ریز بینانه به این هنر اصیل توجه کنند بیشتر لذت نخواهند برد ؟ وبلاگ من یه وبلاگ هنریه که احساسات خوشنویس رو بیان میکنه و به اندازه توانم در این مورد شرح دادم//////منتظر ورودتون تو بلاگم هستم امیدوارم خوشتون بیاد/// خدا نگهدار

ابی یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:58 ب.ظ http://3line.blogspot.com

کاش اشک دیدگانم انفجار غم نبود..
های های گریه بر زخم دلم مرهم نبود ..

آقا طییب. یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:19 ب.ظ

سلام.مخلص ابجیی خانوم هم هستیم.نیستید قربان.مام بریم یه خرچنگی سوسکی مارمولکی چیزی گیر بیاریم بندازیم به جون خودمون بعد بریم واسه هم دیگه تریپ بذاریم.اه درد مییکنم رو تو میگی..خیلی درد دارم رو شقایق.گفتم اسمش سلطانه.حرف گوش کن دختر.چاکریم.نوشته ها هم........مرسی.خوبن.دمت گرم.راستی خیلی خانومی.یا عشق.

الهه یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:07 ب.ظ http://koodakmimanam.persianblog.com

خیلی ناز بود.موفق باشی.

شقایق ( بربادرفته ) یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:12 ب.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

کجایی اندوه را در نگاهم بجویی و اشک را در دیدگانم ... کمرنگ شدم؟ به نگاهی پررنگم کن ...

آرش دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:08 ق.ظ http://forever

مانای عزیز ممنون از محبتهات....انشالله هیچوقت غمین نباشی وشیاداب باشی.......قربونت

اقا طییب دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:39 ق.ظ

سلام مخلص.گذری یه عرض ارادت.بعضیا ما رو بایکوت کردن.چاکرخوتیم و چاکرخواشیم.سلطان خوبه راستی.یا عشق.

داستان‌گو دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:39 ق.ظ http://dastangooo.persianblog.com

در انتظار گودو/.

کسری دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:33 ق.ظ http://kasra2754.persianblog.com


یک لحظه رخصت ده سرم را...
بر شانه ات بگذارم ای دوست !..
تا بشنوی بانگ غریب های هایم..
من با تو ام یا نه؟ نمی دانم کجایم!..
من دانم و تو..
رنجی که در راه محبت ها کشیدیم ..
تو دانی و من !..
عمری که در صحرای محنت ها دویدیم ..
ای جان بیا با هم بگرییم..
شاید که دیگراز باغ های مهربانی گل نچیدیم ..
ای جان بیا با هم بگرییم ..
شاید پس از این یکدگر را هرگز ندیدیم...
این انجماد بغض را در سینه بشکن..
از شرم بگذر..
سر را بنه بر شانه ام چون سوگواران ..
چشمان غمگینت چون ابر بهاران..
بارنده کن بر چهره ام اشکی بباران ..
آری بیا با هم بگرییم..
بر یاد یاران ودیاران ..
ای همسخن ، ای همنفس ، ای دوست ،ای یار!..
این لحظه تلخ وداع است ..
در چشم ما فریاد غمگین جداییست..
فردا میان ما حصار وکوه ودریا ست ..
ماخستگانیم ..
باید کنار هم بمانیم..
با هم بگریییم..
باهم بمیریم ..

رهگذر دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:07 ب.ظ

خدا کمکت کنه......جویای احوال هستم/ما هم خوبیم.....دلت شاد از حضورش...........

هامون دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:30 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

نجوای دوازده سالهء عشق و شور و درد...
بی شک بیداری و خود را مینگری!
...سکوت میکنی...باور کن صدایی از تو نمیرسد!...
.................
اخر خواهیم رفت!

شقایق ( بربادرفته ) دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:57 ب.ظ http://shaghayegh.persianblog.com

هستم عزیزم ... نگرانم نباش ... من نگران توام نازنینم ...

شادی دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:58 ب.ظ http://end-traveler.persianblog.com

مانا! عزیز!
بلندی اقبال را در چه می بینی جانم؟
به من بگو بلندی اقبال چیست؟
آیا چیزی جز لحــــــــــظه ای است که به حقیقــــــت آن را می زی ایم؟
تو این لحظه ها را فراوان زیسته ای مانا ...
چه اقبال بلندی دختر!
چه اقبال بلندی!
لحظه ها در تو مانا شدند ...

پرپرونکا سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:12 ق.ظ http://parparoonaka.persianblog.com

این همه نوشته بودی تا بگی دوستت دارم ؟ چه می کنه این دو کلمه

حامد سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:35 ب.ظ http://naslesabz.persianblog.com

سلام مانا........خواهرم که دیگر جواب من را نمی دهی.....
و من در این راه دشوار مانده ام که دیگر چه کنم.
گرفتاری سر نمی زنی یا به قول طیب بایکوت کرده ای ما را..
شاکی هستی از من........یا حوصله عاشقانه های شاید دروغین من را نداری.......بیا .دیگه

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام .اه اه اه.دو تا بچه یکی از یکی لوس تر این نگران اونه اونم نگران این.یکی با شقایق بودنش حال میکنه اون یکی با ماندنی بودنش.اومدم بگم برو به رفیقا سر بزن ابروی ما رو بردی تو گذر .داش حامد شاکی ازت.گفتم گوششو میکشم.نمیکشم که.الکی مثلا .اما خوب باش.ااسم رو دوس نداری؟؟؟؟باشه هر چی تو بگی.ما قناری نگه میداریم تو خونمون از خشکی مینالیم شما که خرچنگ نیگه میداری در چه حالی.چا کر خواتیم.دلت بسوزه میخوام برم داش ارش رو ببینم .بذار اوکی بده.حالا...دوباره خونده بلبل....یا عشق.

م ی ث م چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:04 ب.ظ http://mrblue.persianblog.com

سلام.بابا خودتون رو کشتید هی میگن ما دلتنگیم!

تنها چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.tanham.persianblog.com

سلام......اگه دلت گرفته.......اگه تنهایی......بیا تو.......لینک بدم؟......لینک میدی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام .ایول.حرف نداری دختر حرف نداری اسمی.حالا اینو داشته باش....آه مانا.نمیدانی این مارمولکی که به جانم افتاده دارد مرا قلقلک میدهد مانا منو بگیر بابا ترکیدم از خنده
اه مانا این مارمولک دارد از داخل مرا میخورد.خرچنگ تو چطور است.نگرانتم...خیلی خوبه.راستی خیلی خوبه ادامه بده .ابروی منو بیخیال مست کن برو سر گذر عربده کشی .اصلا قلندری کن.واس خودت باش.هر کی چپ نیگات کرد بگو ابجی طیبم خوش دارم این فنتی حال کنم.اصلا بزن زیر اواز...عشقم کشیده اینجوری باشم...چه خوب ام عشقی باشه داشم.........حالا.اصلا رو ابروی من دوئل کن شرط بندی کن.بیس یک بازی کن فقط هم روی ی رقمیاش بخواب....عشقه؟بزن بریم.یا عشق.

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام دوست عزیز ممنون از بابت همه چیز . حتی بودنت .

قریبی (چو...ان) چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:28 ب.ظ

باز هم سلام در پیغام قبلی نام را فراموش کردم .

اردلان چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:35 ب.ظ http://ardalan235.persianblog.com

سلام ؛اگر به میل باکس ات یه سر بزنی ممنون میشم ؛ منتظر جوابت هستم.

رامین پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:52 ق.ظ http://khakestaroalmas.persianblog.com

مانای کوچک ! ای مهربانترین معشوق دنیا ، کاش رنگ می پذیرفتی ، و همه ی زمستانهایت را با رنگهای اثیری جاودانه می ساختم.

ونوس پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:34 ب.ظ http://adi-venus.persianblog.com

کاش را رها کن ... فردا را رها کن ... خرچنگ را رها کن ... جگر را رها کن ... اقبال را رها کن
مهربانم ٬ مانای من ٬ تو خواهی ماند چونانکه نامت میخواند !
گلهای گلخانه ای را عشق است به گرمایی که وقتی سرما میآید هجرش جگرشان را میسوزاند نه سوز ...
تو هم گلی هستی ٬ گلی مانا که گرما را هرچند دورتر از دیروز اما امروز در بر دارد ... میان گلبرگهایی هرچند آفت زده اماهمچنان سرخ از عشق و مهر و لطافت ...
بودن را برای دیر بودن بهانه نکن که عشق زمان نمیداند و دیروزها هم که نمیدانستی عاشق بودی ... عاشق چشمانِ وجودی که امروز در برت دارد و در برش داری!!!
تا هست و تا هستی از چیزی که هست لذت ببر که هیچکس فردا را نخوانده مهربانم :)

محسن جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:04 ب.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

گذشت اون زمونا.

پارسا ---- پرومته جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:43 ب.ظ http://prometeous.persianblog.com

میدانی .. میدانی که راست میگویم .. دلم برای گزمه رفتن در اندیشه و دل به دریا زدن ... دوست داشتنهایمان تنگ شده .. چرا من اینگونه شده بودم .. نمی دانم شاید سنگینی را ه اینگونه ام کرده بود ... و شاید گستاخی فردا ..؟!

میدانم .. میدانم که دوستم داری .. همان گونه که دوستت میداشتم .. و هرگز فرصتی نبوده که بنشینیم و باز به یکدیگر بگوییم که .... !

بابک پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:19 ب.ظ http://didareeshgh.persianblog.com

سلام:) راستی تو مرا یادت بود که به من گفتی مرا یادت هست؟ من تورا یادی هست، و تو مرا همیشه به یادی می‌اندازی، به یاد آنکه همیشه هست و خواهد بود...... سبز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد