می رسد روزی فرا
هجوم شعرهای من
غرقه ات می کنند
ای
اکسیژن حیات
*********************************************
دَمِ تب
نشسته ام
در سوگ سکوت و تنهائی
در گریه ی شمع
می پیماید
تن نیم سوخته ام تب
می رقصم
پروانه وار
بر آتش گداخته ی شور چشم تو
می پیچد اما بدنم گاه
بسان افعی بلعیده طعمه
که هضمش کند
ــ دریغ
پیجشهای تب در من
عاقبت در تو مرا
هضم خواهند کرد
.........
***********************************************
نیستان
نیستانم
تا پایان عمر
بی تو خاموش این نیستان
با تو پُر تب....پُر لهیب
با تو اما من غریب
با من اما بس قریب
آتشم تو و نیستان تو من
اشک گرمم هم نمی گرداندت خاموش
آه سردم بس...دریغ
کرده ام پر ز شراره ....
کرده ام مدهوش
ای آتش