باران
باران دیوانه
نوشته بودی پس از کنکور می آئی پیشم صلیبم را می دهی
من هنوز به عشق صلیبم که پیش تو به امانت است هیچ صلیبی ندارم
باران
باران فراموشکار
تو از ما دیدار بلاگت را هم دریغ می کنی؟
باران
باران مهجور
مرا نگران تر از همیشه می خواهی ببینی؟
ببین
همه ی آرزویم این بود که کنکور می گذرد و من بارانم را می بینم یا دست کم ای میلی برایم می زند
باران
باران بد
دل مرا می شکنی؟ دل آرین را ؟ دل آرش را دل هانی را با آن اتاقک چوبی اش که همیشه دوستش می داشتی؟
باران
بارانِ بارانی
من هنوز بی بارانم اینجا
من هنوز بوی دود خفه ام می کند
من هنوز بی باران جان دادن بنفشه ها را به اجبار می بینم
من هنوز خواب باران می بینم
من هنوز رویای صلیبم را دارم
من هنوز دعا می خوانم
نام تو را بر لب می رانم
باران
باران عجیب
کی اسیرت کرده؟ کی مجبورت کرده؟ کی تو را باز می دارد از بروز احساس بلورینت؟
آخ باران
باران کم لطف
قلبم می سوزد
چشمانم هم
باران.....................
باران...........................
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاران
سلام
زیبا بود
باران تنها آشنای چشم هایم ...
به منم سر بزن
سلام مانا جونم...خوبی .......کجایی........ممنون واقعا.نمی دونستم کجایی...........قربونت........ببینمت حتما..ممنون از محبتهات...........
سلام ... خوشحالم ... همین که هستی کافیست ... امیدوارم مشکلاتت زودتر تموم بشه .... من از صدای گریه تو ، به غربت بـــــــــــــــــارون .... یا حق
مانا کنکور گذشت... نتیجه یک سال را مثلا قرار است با پر کردن ورقی بگیریم!... مانا مانع زیاد است... باور کن دوست دارم بنشینیم ... حرف بزنیم... مانا این جمعه کنکور ازاد... و بعد هم ازاد ازاد!... خواهیم گریخت و حرف خواهیم زد... دروغ خواهیم گفت... هر چه بخواهیم مانا! هرچه!... ، مانا غمت مباد که صلیب در راه است ......... . مانا ارین کجاست؟... ارش چرا دیر به دیر می نویسد؟... مانا وبلاگ خدیدم اسمش چه باشد خوبست؟... تو برایم بگو...
دوستت دارم مانا
باور نمی کنی...حداقل ٬چقدر٬ اش را باور نمی کنی... این طور غصه نخور مانا... درد های کوچک کوچک یک باره دیدی دلت را شکافت... ، مرهمی در بازار نیست... اگر بود تا به حال یافته بودمش...
مانا کتاب فروشی ارین قشنگ ست؟...
چقدر حرف دارم مانا باز هم می ایم...
به زودی...
بخند مانا... و چشمان مرا انقدر نسوزان :(... بخند...
ببخشید.بخدا از صب اعصابم خورده.از وقتی کامنتتو خوندم.تو این گیر و دار مام شدیم غوز بالا غوز.و مثل همیشه فقط غصه خوردن.ببخشید.
هر وقت که از زمانه دلگیر شدی
پیداست که از قله سرازیر شدی
ای تازه جوان قدر زمانه بشناس
تا چشم ز هم باز کنی پیر شدی
ارتمند توکسری
به ستاره ای مینگری که هر روز سویش کم و کمتر میشود ؟؟!!
سلام ........با بارون دیوونه مولفق همه چیز دیوونه توش داره
میبینم که ابجیم داره زنده میشه.دمت گرم.حسود منم .من.ابروم هم تویی اگه میخوای ببریش باس خودت بری.باورت نمیشه که از اینکه نمیتونم واست کاری بکن چقدر شرمنده ام.ببخشید ابجی از بس نبودی.دل به اینو اون بستیم.اگه باشی................................تمام کامنتهای درازم که باری از دوشت برنمیدارند را کاش میشه به پول سیاهی بفروشم.تا رنگ صورتم اینگونه نماند.ای زمانه بی معرفت.بی خود نگرد (درنا)این زمانه برای تو وامثال تو جایی ندارد.
پس زنده ای هنو؟
حیف که تلخم وگرنه با این مطلبی که نوشته ای بساطمان رنگین بود!!
سر بزن . ولی تنها ! اون رفقای آسمون جلت باز سر نخو نگیرن بیان که حوصله شونو ندارم!
سلام...حالتون چطوره؟امیدوارم مشکلتون به زودی حل بشه و من بتونم زود به زود شما رو ببینم البته کامنتهاتون رو...و اما..منم زخم خورده یه قطره بارانم..فقط یه قطره...
ولی رفتی بهش بگو(.ما مرده اون اخلاق حسنه تیم.ادم ضایع.چن وقته بوی سگ مرده یه دماغم نخورده بذار یه بار بیام وبلاگت.)
اسمها آشنا بود/ اما فکر پشت متن را نفهمیدم/.
آه باران ..باران
شیشه پنجره را باران شست..
از دل من اما..
چه کسی نقش تو را خواهد شست..
..
خیلی زیبا نوشتی مانا جون
سلام مانای عزیزم.... چشم به خاطر تو عزیز و دیگر دوستانم ؛ دیوانه تر می شوم و می نویسم.... فقط برای تـــــــو....دوستت دارم...یا حـــق
درود...پوزش از تاخیر حضورم..بدینجا که آمدم با یک مدیحهسرایی روبرو شدم ...در کنهه(=مدح)کسی نوشتن نیاز به نظر خواهی ندارد عزیز تنها نظر شخصی که در مدحش گفتی نیاز است این از لحاظ احساسی مطلب و در ارتباط با چهارچوب و تکنیک شعری ..عزیز نوشتهات در بعضی جاها دارای زبان نوشتاریی و کتابی است ((..من هنوز دعا می خوانم
نام تو را بر لب می رانم))و بعضی نقاط عامیانه و محاورهای به قولی اشتباه در ادبیات کودکانه مینویسی...((کی اسیرت کرده؟ کی مجبورت کرده؟..))خوب عزیز چنین نوشتن تداعی نوغی ضعف است..زیرا رشتهی احساس خواننده را منقطع میکند...بیش از این بنویس...موفق باشی...یاعلی.
سلام کودک! :) ... اسم قشنگسیت ولی به تو نمی اید! چگونه این همه در پی الفاظ و سبک نوشتنی و ... نامت کودک است؟...
.
مانا از دلش نوشت! و زبان دلش حتما گاها محاوره است!...
.
سخت می گیری کودک... سخت!
سلامی دیگر آبجی........بابا ای ول!!!......من نیستم یا تو ............ولی خوشحالم که دوباره اومدی........بنویس.......حتی اگه شده از انتظار بنویس................یا حق
آقا من کم اوردم !این نوشته ات خودش کلی مسخره اس دیگه جای کار واسه ما نذاشتی !! به اون پارازیت هم بگو اونی رو که می دونه کشیدم بره یه جای گرم و نرم لای همپالگیهاش که هیچ بویی حس نکنه!!
خیلی ممنون دوست عزیز از پیغامت خواهش میکنم هر نظری حتی اگر انتقاد باشه به دیده منت میگذارم و خیلی ممنون میشوم چون هیچ دیکته ای بی غلط نمی شود
بازه متشکرم
مانا جان سلام.
از اینکه می ایی ممنون.
مطلب که به من ربط نداشت ولی زود تر بیا.........
منتظریم برای نوشته هایت..........
سلام مانا...من هم هنوز دود را خفه میکنم..راستی پدرو هم سلام رسوندول گفت خونوادشو گذاشته و از شیلی..تنهایی فرار کرده اومده ایتالیا..
چشم.چشم.چشم.هر چه از دوست رسد...دیگه خفه میشم...اصلا کم اوردم.دستشم اگه بخوای میبوسم.همین حرفمو هم مسخره میکنه.خیالی نیست.بخاطر تو.بمن بگو که برو در دهان شیر.بمیر.
مانای عزیز..مثل اینکه مطلب خصوصی بود..خوشحالم کردی که بهم سر زدی..امیدوارم هر چه زودتر جابجا بشی .. ضمناٌ مانا جان..من جونمو دوست دارم . با ماشین بیترمز هیچوقت ۱۲۰ تا نمیرم..مکم از دوستام پشت رل بود..موفق باشی مانای عزیزم..
یه سر بیا پیشم از سرگذشت عشق باخبر شو ...
تو فرشته ای .بخدا تو فرشته ای(محبت یک جریان است...)دیگه نمی خوام ببینمت همین تمثال مقدسی که ازت ساختم برام کافیه.ما کجاییم.کجا داریم زندگی میکنیم.اینایی که بی تفاوت از کنارشون رد میشیم.مرامشون چیه.امروز این حرفایی که برام زدی دیونم کرده.و............این همان بشری است که خدا بخاطر افرینشش بر خود احسنت گفت تبریک گفت.تو ابجی من نیستی بت منی.برای پرستش.
سلام نازنین/ممنون که تاسیانی را مورد توجه قرار میدهی/شعرت زیبا بود و دلتنگ و تاسیانی یعنی دلتنگی/موفق باشی/زیاده قربانت
بابا این رفیقمون!رو چیکارش کردی؟بیچاره همش داره سینه خیز میره !آبرو هرچی مرده برده ! راستی بیا اونورا بیشتر هم بنویس کم می نویسی ملت دق می کنن از غصه ،بنویس بذار یه کم بخندن بینواها!!
سلام ابجی.وقتی کامنتو واست مینوشتم میدونستم شاکی میشی ولی باید میگفتم.یه چیز دیگه .آره راست میگی مثل همیشه ولی بت بت شکن می خواد در این زمانه بدنبال ابراهیم نگرد.بت شکستن مرد می خواد .مرد کو؟؟؟؟؟؟؟؟راستی غذا چی شد؟نسوخت که؟بعد اقاتون همه چیو بنداره گردن طییب.راستی می خوای یه کم از طییب واست بگم.جونم واست بگه که طییب این روزا ادم شده واسه خودش.دیگه ته جیبش خبری از ضامن دار نیست.شز خری رو بوسیده گذاشته کنار.دیگه تو محل کسی از ترس بهش سلام نمیده.طییب این روزا سرش پایینه.همه نوچه هارو رد کرده رفتن پی درس و زندگی.و......میدونی چرا چون ابجیش بزرگ شده خانومی شده واسه خودش.دیگه وقتی میخواد هندونه بندازه تو حوض خودش هم پرت نمیشه توش.وقتی با طییب کار داره یهو نمیپره بغلش.کت طییب رو تنش نمیکنه تو حیاط دمبال بچه ها کنه.خلاصه که بزرگ شده.طییبو که دم صب میبینه.صب بخیر میکه.دیزی بار میذاره.طییبو نصیحت میکنه.حتی بعضی وقتا گوششو میگیره.میگه باید به همه محبت کنه.باید جواب بدی رو با خوبی بده.و...................................هزارتا حرفای خوب خوب دیگه که فقط از زبون ابجی کوچیکه طییب بیرون میاد.بگذریم .طییب.....صدقه سری ابجیش ....داره...ادم میشه.اره بگذیم.راستی ابجی دارم یه هدیه واست درست میکنم.به وقتش خبرت میکنم.اگه اینهمه دوسش نداشتم به تو نمیدادمش.حالا خبرت میکنم.راستی هنوزم وقتی قیافتو وقتی داشتی میگفتی...من حسودم.من حسودیم میشه.من داد میزنم.من ابروتو تو کافه نادری میبرم....تصور میکنم از خنده روده بر میشم.خیلی میخوامت ابجی .خیلی.کامپیوتر رو که روشن میکنم میرم تو مدیریت یادداشتها.واسه نوشته اخرم بیستا کامنت اومده و واسه نوشته قبلیش یکی.من همون یکی رو بیس بار میخونم.یا حق.شاید ترسا رو ببینم.عشق است.
دوباره نای بگی قهر کردی هااااا.......خیلی دیر آپدیت میکنی......