شرمنده ی روی شما
که مدتی در عالم برزخ به سر میبرد مانا
آمدم اینجا که از اجبارها بدور باشم
مانائی دگر اینجا متولد شده است....
.........................................................
شهر من در پس شیشه ی باران زده ی خیال تو را میبینم چه سود از مویه هایم که مرا باز نمی خوانی به خویش
از پیش تو که برگشتم انگار سالها می گذرد و من خواب مانده ام و داستانم برایت دیگر جذبه ای ندارد و نه تو خواندنت می آید و نه من نوشتنم.
در تمام این سالیان دراز دلم خیلی چیزها می خواست اما گلوی احساس ظریفش که چون دخترکان کوچ نشین در پی قاصدکی خوش خبر در دشت پای کوبان بودند را خفه می کردم با دو دست و قاصدک را زیر سم اسب وحشی دلشکستگی ام بیمار گونه له می کردم
دلم خیلی چیزها می خواست در این سالیان دراز و اکنون خسته ام از آنهمه کشتن احساس و خرد کردن شخصیت دل بیچاره ام . همه چیز را خواهم گفت که دلم چه می خواهد چه بخواهی و چه نخواهی برایت خواهم گفت که چه گذشته بر من
همه چیز را هم اینک برایت خواهم گفت که چرا نگذاشتی من بیایم و مرا از من جدا کردی…
دلم می خواهد قصه ی کودکی را دوباره بنویسم از نواز بوی سبزه ی سیزده بدر هشت سالگی در دامنه ی کوه عین علی آذربایجان
از ترنم آواز باران بر شیروانی خانه مادربزرگ
از پله های بلند خانه ی قدیمی عمه خانم که همیشه از آنها با احتیاط پائین می آمدم
آه دلیر همیشه ی قصه هایم
برای من حرف بزن نگو که دیر است ....
(ادامه دارد )
سلام / بابا چرا اومدی اینجا؟؟؟؟؟ نمی خوای به من بگی ؟ من می خواهم بدونم /
سلام مانای عزیزم ... دلم تنگ بود . برای نفس گرمی که از بلاگت دمیده میشد . لینکت را عوض کردم و در سرزمینم اعلام کردم که خواهرم اسباب کشی کرده . گرچه به اینها احتیاجی نیست چو دوست دارانت با دل جان پیدایت خواهند کرد . ( شاد باشی در مسیح )
نفسمان را گرفتی با این سفرت. اگر نمی نوشتی باور کن نمی نوشتم...
بعد از اینجا قصد کجا داری ؟
هرجا روی آسمان همین ....
سلام
خونه نو مبارک . شاد باشی
مانای عزیز. میدانستم..نمیدانم.. شایدهم.. نه. جور در نمیآید.. اصلا جور در نمیآید.. تا دنیایات را متوقف نکنی همینطور میماند.. جبر و اینجور چیزها از مقولهی کشک است.. بیخیال اصلا. مبارک باشد...
سلام عزیز ... منزلِ نو مبارک ... نمیدونم چی بگم اما از وقتی اومدم تنها چیزی که میشنوم ترانه هایِ خداحافظی است و بس ... شاید از بد قدمیِمن باشه ... نمیدونم چرا تا به کسی دل میبندم زود حرف از خداحافظی میشه ... در موردِ شما هم صدق کرد :(
اما حالا خوشحالم که دوباره اومدی :) خوشحالتر که سبز تر اومدی ... با ایمانی متفاوت ... و امیدوارم راسخ تر ... موفق باشی ... در پناهِمهرِمسیح و خداوندش یا به سبک ِ شما پدرش
سلام ...من تازه باتون آشنا شدم قشنگ می نویسی بازم بهت سر میزنم