سلام.
حالم خوب است
منم
تبریز است
ابر است ..... خنک است.... سفر است....
اشتیاق هست...شادمانی هم ....
اما دلتنگی .....
نه از آن دست دلتنگی های تیره و تار
عاشقی هست
.....
سلام.
حالم خوب است.....
آماس درد مرا نمی درد ...
مهربانی های تازه ات نمی گذارد
مهربانم
دلم برایت تنگ است
برای چشمانت
زود بر می گردم....
اگر محبت فزون از حد تبریزی ها بگذارد و وسوسه ی بازار تبریز در برم نگیرد!
سلام.....
حالم خوب است....
جائی ام هم درد نمی کند.!
می دانی که؟
سلام
وبلاگ قشنگی داری
به من هم سر بزن
سلام
خانه دوست کجاست ؟؟؟
سلام به دوست عزیز و گرامی ؛ راستش من کاملا اتفاقی به این جا آمدم ولی خوشحالم از این که با شما آشنا شدم ؛ به من هم سر بزنید خوشحال می شوم.
مانا جان از اینکه به ویلاگ یاد داشت های روزانه من سر میزنی خیلی خوشحالم.. مهر افزون..خوش زی..
نه
سلام .... خوبی ... منم بد نیستم ...
تبریزه و یه مانای کوچولو ... یه عالمه خاطره از دیروز و یه عالمه دیگه از فردا ... همش خوش خوش خوش خوش :)
نوشته هام رو نخون ... راضی به غصهء تو نیستم عزیز ...
سلام منم به خاک اونجا برسون که خودم مخلص تموم آدمای عاشقشم :)
سلام من رو به تموم ایران برسون .....
سلام مانای عزیزم، شرمندهام که بازهم دیر شد.... خودت که خوب میدانی.......خیلی زیبا بود...همیشه سبز باشی
مانا جون سلام. امیدوارم همیشه امید تو دلت زنده باشه. منم گاهی بدجوری دلم تنگ می شه ....
قبول نیست تو به دنبال جای پای دلیر رفته ای؟ نه ،قبول نیست تو قدم هایت را تا یادگاری درخت شماره می کنی و بی خبر به خواب هفت سالگیت رفته ای و من از غصه این جستجوی بی هنگامت بغض کرده ام، قبول نیست.
ای بی خبر ، من بالای خواب دریا گریسته ام نا تو را یافتم ولی تو همچنان در پی دلیر گمشده میگردی ، قبول نیست
سلام
ممنون که بهم سر زدی اگه دوست داشتی بیا به هم لینک بدیم منتظرت هستم
خاطراتت را سپری کن ... تبریز را با تمام شادیهایش هم ... چشم به راهی داری ... دیریست ندیده تو را ... میدانی که؟
سلام بانو...
میدانی پیوندمان از چه روست؟ اینکه زبانمان یکیست عاشق ... زبان عشق ...
درود ..آئین نوشتن را در این مقال بدرود گفتیم .. باشد که زین پس ما را به سرودی انسانی یاد کنید .. سرفراز باشید و پایدار ....یا حق ..بدرود
پرنده مسافرم !
بگو به من که این زمان
ترانه گستر کدام آشیانه ای؟
به عرصه کدام باغ می پری؟
به نغمه از کدام آب ودانه ای؟
( میدانی پیوندمان از چه روست عاشق؟ اینکه زبانمان یکیست ، زبان عشق ... ) این کامنت من بود مانایی ... اسم نویسنده نیومده بود ... ببخشید ... در ضمن طیب گفته بهت بگم بلاگ اسکای از طرف شبکه اینترنتش ( افق ) فیلتر شده ... اینه که نمیتونه بیاد اینجا ، تقصیر او نیست ... فدات .
سلام رفیق.
به جبران محبتت وبلاگت رو دیدم.
خسته نباشی.
کاری سخت تر ازین نمی شه که آدم بخواد بین کامنت های دوستای تو جوادترین کامنت رو انتخاب کنه . اما به نظر من همان تبریز بمان (پس ترک سن !) و تیشه ات را به همان ریشه ی شعر میزدی بزن بزن و به جوانی داستان کوتاه در این مملکت که به جز تبریز شهر های دیگری و به جز ترک اقوام دیگری هم دارد رحم کن ! ناسیونالیست بودن از سر تاپات پیداست . حالم بد شد ..............
ضمنا اگه فکر کردی من دلقک و نمک وبلاگتم باید بهت بگم ........!
تو را همین کامنت های مسخره ی قربون صدقه ای بس.
والسلام
حامد
سلام مانا جان.
صلاح در آن دیدم پاسخت را اینجا و به فارسی بنویسم.
زندگی ام را که می دانی قبلا گفته ام.
آن قدر از آن یاد گرفته ام که بر روی هیچ کس حتی پدرم هم ۱۰۰ درصد حساب باز نکنم.
تو را هم نه آن گونه که برداشت کرده ای از نوشته ام نقطه اتکایی می دانم.
می دانی مانا که............می دانم که می دانی.....
فقط احساس می کنم تو هم مثل خیلی از بقیه که سر می زنند......فقط اتکایی برای آینده ای شاید بهتر.....شاید
خوش آمدی و دلتنگ نباشی ...
هم اسم دختر آیندمی شما! یه لحظه فکر کردم اومدم وبلاگ دخترم!اونم مثل مامانش روحیه طنز داره کلی!:):)
خیلی دوست دارم یه روزی بیام تبریز..ولی تا حالا قسمت نشده.......
سلای مانای عزیز......شعرت حس خوبی بهم داد.....منو برد به سفر از همون نوعی که تو نوشتی............راستی درباره مطلبم یه توضیح داد دوست دارم بخونی.......امیدوارم زیاد سخت نگیری...........یا حق
:)
مانای عزیزم پیغامت رو دیدم. نمی دونم غم غربت اذیتت می کنه یا ... با من حرف بزن. اگه دوست داری ای- میل بزن. حداقل می تونم گوش شنوایی برای دردهات باشم. منتظرم
این قدر از دستت شاکی هستم که نمی دانی........
راسی راستی این گونه فکر می کنی....
بیا یه سر بزن.
یه شعر از مفتون هست می خوام نظرت را بدانم.
سلام مانای عزیزم ... من برگشتم ... پیشم بیا
سلام عزیز.........
خوبی که.........آمدم که آمدن ارش عزیز را تبریک گفته باشم.
آمده بگویم که هنوز می توان متولد شد ...........دوباره سه باره...........اصلا هر روز.........
به مانا ی عزیز تبریک می گویم.........قلبت هم استوارتر
آرزویم شادی قلب همه دوستان است........
بالایی رو هم زیاد جدی نگیر........اون هم یه نوعشه.
بی تردید.. با تو...! بودن..! طعم گس خرمالو را با خوردن سیب به فراموشی خواهم سپرد.. و زندگی رنگی دگر خواهد داشت.... رنگ آبی آسمانی صاف .. رنگ نسترن های بیابانی ترین اندیشه هایی که آدمی را آسوده خاطر از هر آشوبی در دل جدا میسازد.. که در این آسودگی میتوان در تپه ای آغشته از هر شقایقی به آرامی دراز کشید.. و بوی شبدر های پا نخرده را بویید.. و من باز...! فریب حوا را خواهم خورد.. که باز به تکرار طعم سیب بودن را خواهم چشید.. و راز بودن را فاش خواهم ساخت.... و من از طلسم نگاه تو .... جادو خواهم گشت .. این را میدانم.. میدانم که ... در انتظار تبسم گل سرخ نسترنهای زرد بهاری چه جلوه ای از عشق را در میان خواهند داشت..! و من دگر بار در آغاز گناهی دیگرم... گناهی نا بخشودنی..! که گناهم در آن نگاه مخمور شبانه ات آغاز شد....! و کلامم درامتداد نگاه های افسون گر تو دیگر به هیچ راهی به بیراهه نرفت.. ! و من ماندم و تو و تو ماندی و من.. و ما ماندیم و ما....! بگذار.. بگذار...! اگر بوسیدن تبسم کلامت تنها. گناه باشد.. !؟ گناه کار بمانم...! بگذار اگر نگاهت قربانی میگیرد.. در قربانگاه ... سلامت ..! به مسلخ اندیشه و ماندن .. روانه شوم..!
و در این تیرک راهبند.... کمی به زیبایی کلامت .. به اولین نگاه و آخرین .. کلامت... مسخ در تمدن و غرورت پای بند ... زیستنی دوباره باشم.. ...!
باورش یه کم سخته!!!
هرگز صبوری را آشنا نبوده ام... هرگز ... اندیشه ام را با صبوری آغاز نکرده ام.. هرگز... به این اندازه بی قرار نبوده ام..